- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۹/۲۲
- بازدید: ۲۰۸۴
- شماره مطلب: ۵۵۶
-
چاپ
چهل روز تمام آتشفشانی شعلهور بودم
تمام راهها را با تو عمری همسفر بودم
اگر زن بودم، اما مثل تو مرد خطر بودم
تو را شمشیرهای کینۀ ظهر دهم کشتند
برادر تا برادر داغ بودم، بی پسر بودم
برای کاروان بی چراغ و تشنۀ آبت
چراغ آه بودم، جویبار چشم تر بودم
نهال پایداری کاشتی، بی وقفه باریدم
درخت کینه پروردند، اما من تبر بودم
چهل روز تمامِ کوفه تا شام، از لهیبم سوخت
چهل روز تمام آتشفشانی شعلهور بودم
تمام راه را شوق پریدن داشتم، اما
اگر دیر آمدم شرمندهام، بی بال و پر بودم
-
مرا طلای گنبد تو بیقرار میکند
بلیت ماندن است مانده روی دستهای من
در این همه مسافر حرم نبود جای من؟
رفیق عازم سفر، فقط «سلام» را ببر
سفارش مریض حضرت امام را ببر
-
پارههای دل
قصدی به جز فدا شدن و سوختن نداشت
جز این اگر که بود نشانی ز من نداشت
آنقدر مرد ساختمش تا در امتحان
یک نهر تشنه بود و غم خویشتن نداشت
-
هنوز در تبوتاب نبرد بود
به شوق وصل رها کرد خانه و وطنش را
سپس سپرد به شمشیرهای کین بدنش راهنوز در تبوتاب نبرد بود و ملائک
برای فاطمه بردند بوی پیرهنش راکسی که بوسه زده بر گلوی این تن بیسر
کجاست تا که ببیند عزیز بی کفنش را -
محرّم آمده و بوی سیب تازه میآید
دوباره مادرم آورده است پیرهنم را
همانکه چند محرّم گریسته است تنم را
فضای کوچه پر از عطر سیب و نم نم باران
صدای نوحۀ مدّاح بود و شام غریبان
چهل روز تمام آتشفشانی شعلهور بودم
تمام راهها را با تو عمری همسفر بودم
اگر زن بودم، اما مثل تو مرد خطر بودم
تو را شمشیرهای کینۀ ظهر دهم کشتند
برادر تا برادر داغ بودم، بی پسر بودم
برای کاروان بی چراغ و تشنۀ آبت
چراغ آه بودم، جویبار چشم تر بودم
نهال پایداری کاشتی، بی وقفه باریدم
درخت کینه پروردند، اما من تبر بودم
چهل روز تمامِ کوفه تا شام، از لهیبم سوخت
چهل روز تمام آتشفشانی شعلهور بودم
تمام راه را شوق پریدن داشتم، اما
اگر دیر آمدم شرمندهام، بی بال و پر بودم