مشخصات شعر

سیمای زینبی

گر خدا خلق کند، آدم و حوّای دگر

می‌نیاید به جهان، زینب کبرای دگر

 

ما نگوییم گِلش از گِل ما نیست ولی

عفّت و عصمت او آمده از جای دگر

 

به متانت چو نبیّ و به صداقت چو بتول

مرتضی را شده از فاطمه، زهرای دگر

 

زیْن اَب بودنِ زینب، همه را روشن نیست

جز حسین بن علیّ و دو سه دانای دگر

 

دهم ماه محرّم که بشد، زینب بود

پیش روشن‌نظران کرد تجلّای دگر

 

خون جوشان حسینش نبیفتاده ز جوش

دست برزد به یکی نهضت عظمای دگر

 

هر که در کوفه صدایش بشنیدی، می‌گفت:

مرتضی آمده در کوفه به سیمای دگر

 

گرم صحبت، سخن از حق، به فراز ناقه

اندر آن گرمی دم، یافت هم‌آوای دگر

 

گفت: جانم به فدایت!‌ مرو از پیش نظر

که به غیر از تو مرا نیست، دل‌آرای دگر

 

غمم این نیست بُریدی ز مَنت، آن ترسم

تو بلا‌دیده بیفتی، به بلاهای دگر

 

خلق با آن همه تندی به سخن، «ساکت» شد

گوش، سوی تو گرفتیم به آوای دگر

سیمای زینبی

گر خدا خلق کند، آدم و حوّای دگر

می‌نیاید به جهان، زینب کبرای دگر

 

ما نگوییم گِلش از گِل ما نیست ولی

عفّت و عصمت او آمده از جای دگر

 

به متانت چو نبیّ و به صداقت چو بتول

مرتضی را شده از فاطمه، زهرای دگر

 

زیْن اَب بودنِ زینب، همه را روشن نیست

جز حسین بن علیّ و دو سه دانای دگر

 

دهم ماه محرّم که بشد، زینب بود

پیش روشن‌نظران کرد تجلّای دگر

 

خون جوشان حسینش نبیفتاده ز جوش

دست برزد به یکی نهضت عظمای دگر

 

هر که در کوفه صدایش بشنیدی، می‌گفت:

مرتضی آمده در کوفه به سیمای دگر

 

گرم صحبت، سخن از حق، به فراز ناقه

اندر آن گرمی دم، یافت هم‌آوای دگر

 

گفت: جانم به فدایت!‌ مرو از پیش نظر

که به غیر از تو مرا نیست، دل‌آرای دگر

 

غمم این نیست بُریدی ز مَنت، آن ترسم

تو بلا‌دیده بیفتی، به بلاهای دگر

 

خلق با آن همه تندی به سخن، «ساکت» شد

گوش، سوی تو گرفتیم به آوای دگر

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×