- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۱۳۹۸
- شماره مطلب: ۵۵۴۹
-
چاپ
سیمای زینبی
گر خدا خلق کند، آدم و حوّای دگر
مینیاید به جهان، زینب کبرای دگر
ما نگوییم گِلش از گِل ما نیست ولی
عفّت و عصمت او آمده از جای دگر
به متانت چو نبیّ و به صداقت چو بتول
مرتضی را شده از فاطمه، زهرای دگر
زیْن اَب بودنِ زینب، همه را روشن نیست
جز حسین بن علیّ و دو سه دانای دگر
دهم ماه محرّم که بشد، زینب بود
پیش روشننظران کرد تجلّای دگر
خون جوشان حسینش نبیفتاده ز جوش
دست برزد به یکی نهضت عظمای دگر
هر که در کوفه صدایش بشنیدی، میگفت:
مرتضی آمده در کوفه به سیمای دگر
گرم صحبت، سخن از حق، به فراز ناقه
اندر آن گرمی دم، یافت همآوای دگر
گفت: جانم به فدایت! مرو از پیش نظر
که به غیر از تو مرا نیست، دلآرای دگر
غمم این نیست بُریدی ز مَنت، آن ترسم
تو بلادیده بیفتی، به بلاهای دگر
خلق با آن همه تندی به سخن، «ساکت» شد
گوش، سوی تو گرفتیم به آوای دگر
سیمای زینبی
گر خدا خلق کند، آدم و حوّای دگر
مینیاید به جهان، زینب کبرای دگر
ما نگوییم گِلش از گِل ما نیست ولی
عفّت و عصمت او آمده از جای دگر
به متانت چو نبیّ و به صداقت چو بتول
مرتضی را شده از فاطمه، زهرای دگر
زیْن اَب بودنِ زینب، همه را روشن نیست
جز حسین بن علیّ و دو سه دانای دگر
دهم ماه محرّم که بشد، زینب بود
پیش روشننظران کرد تجلّای دگر
خون جوشان حسینش نبیفتاده ز جوش
دست برزد به یکی نهضت عظمای دگر
هر که در کوفه صدایش بشنیدی، میگفت:
مرتضی آمده در کوفه به سیمای دگر
گرم صحبت، سخن از حق، به فراز ناقه
اندر آن گرمی دم، یافت همآوای دگر
گفت: جانم به فدایت! مرو از پیش نظر
که به غیر از تو مرا نیست، دلآرای دگر
غمم این نیست بُریدی ز مَنت، آن ترسم
تو بلادیده بیفتی، به بلاهای دگر
خلق با آن همه تندی به سخن، «ساکت» شد
گوش، سوی تو گرفتیم به آوای دگر