- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۳۶۴۱
- شماره مطلب: ۵۵۴۵
-
چاپ
مرآت خداوند
این سر پُرخون که بر نی، زیب تاج و افسر است
هست مرآت خداوند و خدا را مَظهر است
این درخشان طلعت تابنده اندر نوک نی
صورت است این یا قمر؟ یا رشک مهر انور است؟
این دهانی را که آید صورت قرآن زآن برون
زمزمش گویند آیا یا که کان شکّر است؟
غنچهی این لب که خوانَد آیهی قرآن، چنین
هست آن یاقوت رمّان یا که وَرد احمر است؟
ای برادر! پیش چشم من، سرت را زد سَنان،
بر سِنان؛ آخر نگفت این زادهی پیغمبر است
روز محشر، آفتاب است از زمین، یک نی بلند
آفتاب من! مگر امروز روز محشر است؟
ای هلال من! نمیکردم گمان این روز را
که سرت بر نیزهها در پیش چشم خواهر است
ما اسیر کوفیان، ما را نباشد دادخواه
روز محشر، دادخواه ما، خدای داور است
گر چه از داغ جوانها، زخمها دارم به دل
برتر از هر زخم دل، داغ علیّ اکبر است
در عزای نوجوانان، سینهسوزانیم لیک
سوز دل افزون برای حلق خشک اصغر است
هر چه گفتی آب، آبت کس نداد، ای تشنهلب!
کس نگفتا باب تو، ساقیّ حوض کوثر است
حالت «مصباح» را بنْگر که دائم روز و شب
در عزایت دیدهاش، گریان و دل، پُر آذر است
مرآت خداوند
این سر پُرخون که بر نی، زیب تاج و افسر است
هست مرآت خداوند و خدا را مَظهر است
این درخشان طلعت تابنده اندر نوک نی
صورت است این یا قمر؟ یا رشک مهر انور است؟
این دهانی را که آید صورت قرآن زآن برون
زمزمش گویند آیا یا که کان شکّر است؟
غنچهی این لب که خوانَد آیهی قرآن، چنین
هست آن یاقوت رمّان یا که وَرد احمر است؟
ای برادر! پیش چشم من، سرت را زد سَنان،
بر سِنان؛ آخر نگفت این زادهی پیغمبر است
روز محشر، آفتاب است از زمین، یک نی بلند
آفتاب من! مگر امروز روز محشر است؟
ای هلال من! نمیکردم گمان این روز را
که سرت بر نیزهها در پیش چشم خواهر است
ما اسیر کوفیان، ما را نباشد دادخواه
روز محشر، دادخواه ما، خدای داور است
گر چه از داغ جوانها، زخمها دارم به دل
برتر از هر زخم دل، داغ علیّ اکبر است
در عزای نوجوانان، سینهسوزانیم لیک
سوز دل افزون برای حلق خشک اصغر است
هر چه گفتی آب، آبت کس نداد، ای تشنهلب!
کس نگفتا باب تو، ساقیّ حوض کوثر است
حالت «مصباح» را بنْگر که دائم روز و شب
در عزایت دیدهاش، گریان و دل، پُر آذر است