- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۲۹۷۷
- شماره مطلب: ۵۵۳۹
-
چاپ
زخم بر دوشان
کاروان ره میسپرْد، امّا دل و جان، سوخته
اشک دریا مینمود، امّا بیابان، سوخته
آه! از شام غریبانی که بر عالم گذشت
دشت و دریا غرق خون، پیدا و پنهان، سوخته
آسمان تا آسمان بال ملائک، ریخته
حوریان را، کاکُلِ زلفِ پریشان، سوخته
دیدم آن شب بر زمین، خاکستر پروانه را
شمع را دیدم ولی سر در گریبان، سوخته
خاک را باران تیر و نیزهها سیراب کرد
گلشن زهرا ولی در زیر باران، سوخته
کاروان میرفت و بیرق از سر خورشید داشت
بود بر بالای نی، برگی ز قرآن، سوخته
کاروان میبُرد زینب را به سوی سرنوشت
داشت در صحرا ولی جا ماندهای، آن سوخته
لالهاند آن زخم بر دوشانِ خونینپیرهن؟
یا زمین از آتش داغ عزیزان، سوخته؟
کیست تا در پارهای از بوریا پنهان کند؟
جسم صد چاکی که بر ریگ بیابان، سوخته
-
کاروان میرفت و...
کاروان ره میسپرد، اما و جان، سوختهاشک دریا مینمود اما بیابان، سوخته
باد، از باغ شفق پرپر، چه زخمی میگذشتدامنش اما ز گل داغ شهیدان، سوخته
-
گودی قتلگاه
شب خنجر آبدیده دارد در دست
خورشید به خون تپیده دارد در دست
از گودی قتلگاه بیرون آمد
ای وای، سر بریده دارد در دست
-
میسوخت ردیف خیمهای از آتش
در پشت غبار خون و خاکستر بود
آشوب گلو بریدن خنجر بود
میسوخت ردیف خیمهای از آتش
انگار پر عبای پیغمبر بود
زخم بر دوشان
کاروان ره میسپرْد، امّا دل و جان، سوخته
اشک دریا مینمود، امّا بیابان، سوخته
آه! از شام غریبانی که بر عالم گذشت
دشت و دریا غرق خون، پیدا و پنهان، سوخته
آسمان تا آسمان بال ملائک، ریخته
حوریان را، کاکُلِ زلفِ پریشان، سوخته
دیدم آن شب بر زمین، خاکستر پروانه را
شمع را دیدم ولی سر در گریبان، سوخته
خاک را باران تیر و نیزهها سیراب کرد
گلشن زهرا ولی در زیر باران، سوخته
کاروان میرفت و بیرق از سر خورشید داشت
بود بر بالای نی، برگی ز قرآن، سوخته
کاروان میبُرد زینب را به سوی سرنوشت
داشت در صحرا ولی جا ماندهای، آن سوخته
لالهاند آن زخم بر دوشانِ خونینپیرهن؟
یا زمین از آتش داغ عزیزان، سوخته؟
کیست تا در پارهای از بوریا پنهان کند؟
جسم صد چاکی که بر ریگ بیابان، سوخته