- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۸۴۱
- شماره مطلب: ۵۵۳۵
-
چاپ
کاروان سالار
ز کویَت، ای برادر! با دو چشم خونفشان رفتم
ز باد رنج و غم با قامتی همچون کمان رفتم
تو گر از خون خود، این سرزمین را گلستان کردی
ولی من همچو بلبل با فغان زین گلستان رفتم
امیدم بود روزی سوی یثرب با تو برگردم
به سوی شام آخر بیتو، ای آرام جان! رفتم
بمان، ای کاروانسالار! فارغدل در این منزل
که من با کاروانی حسرت و آه و فغان رفتم
تو ماندی با شهیدان در زمین کربلا و من
به سوی شام، همراه زنان و کودکان رفتم
تو کردی آشیان در این چمن، ای عندلیب جان!
من آخر بال و پر بشْکسته از این آشیان رفتم
به سوی غربت از این دشت با صد ناله و شیون
به همراه اسیران، چون درای کاروان رفتم
به یاد تو، «کمال» از سوز دل پیوسته میگوید:
ز کویَت، ای برادر! با دو چشم خونفشان رفتم
-
ای شمع!
ای شمع فروزان! به شبستان که بودی؟
دیشب به کجا رفتی و مهمان که بودی؟
از دوری تو رفت ز جان و دلم آرام
ای جان من! آرام دل و جان که بودی؟
-
وداع
ز کویت ای برادر با دو چشم خونفشان رفتم
ز بار رنج و غم با قامتی همچون کمان رفتم
تو گر از خون خود این سرزمین را گلسِتان کردی
ولی من همچو بلبل با فغان زین گلسِتان رفتم
کاروان سالار
ز کویَت، ای برادر! با دو چشم خونفشان رفتم
ز باد رنج و غم با قامتی همچون کمان رفتم
تو گر از خون خود، این سرزمین را گلستان کردی
ولی من همچو بلبل با فغان زین گلستان رفتم
امیدم بود روزی سوی یثرب با تو برگردم
به سوی شام آخر بیتو، ای آرام جان! رفتم
بمان، ای کاروانسالار! فارغدل در این منزل
که من با کاروانی حسرت و آه و فغان رفتم
تو ماندی با شهیدان در زمین کربلا و من
به سوی شام، همراه زنان و کودکان رفتم
تو کردی آشیان در این چمن، ای عندلیب جان!
من آخر بال و پر بشْکسته از این آشیان رفتم
به سوی غربت از این دشت با صد ناله و شیون
به همراه اسیران، چون درای کاروان رفتم
به یاد تو، «کمال» از سوز دل پیوسته میگوید:
ز کویَت، ای برادر! با دو چشم خونفشان رفتم