- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۲۰۶۴
- شماره مطلب: ۵۵۰۸
-
چاپ
چشم امید ما
این دست ما و دامنت، ای دست کردگار!
دستی به دادخواهی ما، ز آستین برآر
در انتقام خون شهیدان تشنهکام
چشم امید ما نبُوَد، جز به ذوالفقار
از موج خون تشنهلبان، فوج کوفیان
نعل ستورشان همه شد، لعل آبدار
جز موی دختران تو، بر جسم کشتگان
بر روی لالهزار که دیده بنفشهزار؟
با آب دیده از رخ عابد، بشوی گَرد
درّ یتیم، وآن گهی آلوده در غبار؟!
آنان که بهر محملشان زیبد ار دهد
تن زیر بار، ناقهی صالح به افتخار،
اینک سوار ناقهی عریان، به حیرتم
کز بُختیان چرخ، چرا نگْسلد مهار؟
-
صبح شام
روزی که اهلبیت رسالت، به شام شد
یکباره صبحِ شام، مبدّل به شام شد
زآن بوم شوم، از پی نظّاره مرد و زن
آن یک به برزن آمد و این یک به بام شد
-
کشتۀ بیکفن
چون راهشان به مقتل شاه زمن فتاد
گردون ز بانگ نوحه، توانش ز تن فتاد
مرغان بالبستهی صیّاد دیده را
نظّاره بر صنوبر و سرو و سمن فتاد
-
تاراج خیمهگاه
چون بیگناه کشته شد، آن شاه دینپناه
آمد ز دودِ آهِ اسیران، فلک سیاه
چندان که اشکشان به رخ، از شامیان جنود
چندان که آهشان به لب، از کوفیان سپاه
چشم امید ما
این دست ما و دامنت، ای دست کردگار!
دستی به دادخواهی ما، ز آستین برآر
در انتقام خون شهیدان تشنهکام
چشم امید ما نبُوَد، جز به ذوالفقار
از موج خون تشنهلبان، فوج کوفیان
نعل ستورشان همه شد، لعل آبدار
جز موی دختران تو، بر جسم کشتگان
بر روی لالهزار که دیده بنفشهزار؟
با آب دیده از رخ عابد، بشوی گَرد
درّ یتیم، وآن گهی آلوده در غبار؟!
آنان که بهر محملشان زیبد ار دهد
تن زیر بار، ناقهی صالح به افتخار،
اینک سوار ناقهی عریان، به حیرتم
کز بُختیان چرخ، چرا نگْسلد مهار؟