- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۱۴۲۳
- شماره مطلب: ۵۴۸۸
-
چاپ
رسوایی یزید
بگفت زینب غمدیده، با دلی غمناک:
«گرَم تو دوستی از دشمنان ندارم باک»[i]
به دوستیّ تو سوگند! صبر پیشه کنم
«هزار دشمنم ار میکنند، قصد هلاک»
به شام از پی رسوایی یزید رَوَم
«وگرنه، هر دمم از هجر توست، بیم هلاک»
تو در زمین طف و من اسیر کوفه و شام
«بُوَد صبور دل اندر فراق تو؟ حاشاک»
به شهر کوفه سر شه چو دید بر نی، گفت:
«لِاَنَّ روُحی قَدْ طابَ اَنْ یَکُون فداک»
سرش به چوبهی محمل شکست و با شه گفت
«گرَم تو زهر دهی، بِه که دیگری، تریاک»
قسم به جان شریف تو! ای حسین عزیز!
«سپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک»
یزید را به تو ترجیح دادهاند این قوم
«به قدر بینش خود، هر کسی کند ادراک»
«خِرَد»، عزیز چو «حافظ» شود به صحنهی حشر
«که بر در تو نهد، روی مسکنت بر خاک»
[i]. تضمین غزل «حافظ». (ص 726)
-
شکر و شکایت
صبر جمیل زینب، صبری است بینهایت
«گر نکتهدان عشقی، بشْنو تو این حکایت»[i]
رأس پدر رقیّه، بر کف گرفت و گفتا:
«با یار دلنوازم، شُکری است با شکایت»
-
مقام قرب
ز شام رفتنِ زینب، مگو دلم چون است؟
«ز گریه مردم چشمم، نشسته در خون است»[i]
من از حدیث یزید و سر حسین و عصا
«ز جام غم، می لعلی که میخورم، خون است»
-
فراق یار
سکینه دامن شه را گرفت و گریان گفت:
«فراق یار نه آن میکند که بتْوان گفت»[i]
پدر! به جان تو! درد فراق آسان نیست
«شنیدم این سخنِ خوش که پیر کنعان گفت»
رسوایی یزید
بگفت زینب غمدیده، با دلی غمناک:
«گرَم تو دوستی از دشمنان ندارم باک»[i]
به دوستیّ تو سوگند! صبر پیشه کنم
«هزار دشمنم ار میکنند، قصد هلاک»
به شام از پی رسوایی یزید رَوَم
«وگرنه، هر دمم از هجر توست، بیم هلاک»
تو در زمین طف و من اسیر کوفه و شام
«بُوَد صبور دل اندر فراق تو؟ حاشاک»
به شهر کوفه سر شه چو دید بر نی، گفت:
«لِاَنَّ روُحی قَدْ طابَ اَنْ یَکُون فداک»
سرش به چوبهی محمل شکست و با شه گفت
«گرَم تو زهر دهی، بِه که دیگری، تریاک»
قسم به جان شریف تو! ای حسین عزیز!
«سپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک»
یزید را به تو ترجیح دادهاند این قوم
«به قدر بینش خود، هر کسی کند ادراک»
«خِرَد»، عزیز چو «حافظ» شود به صحنهی حشر
«که بر در تو نهد، روی مسکنت بر خاک»
[i]. تضمین غزل «حافظ». (ص 726)