- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۱۸۶۱
- شماره مطلب: ۵۴۷۲
-
چاپ
فجری دوباره
تنگِ غروب بود و دلش پُر شراره بود
چشمش ز اشک، چون فلک پُر ستاره بود
چون خیمههای شعلهور از آتش ستم
آتش گرفته بود و سراپا شراره بود
زاری نکرد در بر دشمن، صبور بود
با آن که داغهای دلش، بیشماره بود
بعد از وداع آخر و بوسیدن گلو
چشمش هنوز بر بدنِ پارهپاره بود
هر سنگ، خون گریست از این غم، ولی نسوخت
قلب عدو که سختتر از سنگ خاره بود
وقتی که بود مصلحت دین، صبوریاش
غیر از شکیب و صبر، مگر راه چاره بود؟
درد رباب بر دل او چنگ زد که دید
چشمش به هر طرف ز پی شیرخواره بود
در رتبه گفتهاند گر «اُمّ المصائبش»
دریای رنج و ماتم او، بیکناره بود
چشمان روزگار پس از رفتنش به شام
در انتظارِ تابشِ فجری دوباره بود
بار دگر شکست، «وفایی»! طلسم بغض
زیرا که باز، منتظر یک اشاره بود
-
هیهات منّا الذله
خواندی حدیث خود را، هیهات منّا الذله
پیچید بین صحرا، هیهات منّا الذله
تو فاطمی سرشتی، با خون خود نوشتی
در موجی از بلایا، هیهات منّا الذله
-
سلام ما به دل داغدیدۀ سجّاد
سلام ما به مدینه، به قبلۀ جانش
سلام ما به رسول الله و گلستانش
سلام ما به حریمی که مهبط وحی است
که جبرئیل امین خادم است و دربانش
-
دل شعلهور
از شرار دل من چشم ترم میسوزد
دل من بیشتر از زخم سرم میسوزد
مثل نخلی که فتاده است کنار دریا
دل گرفته شرر و چشم ترم میسوزد
-
علقمه عطر گل یاس گرفت
چه بلایی است خدایا به سرم آمده است؟
از ره دور غمی در نظرم آمده است
تا پذیرای غمی سخت شوم، باردگر
اشک غم بدرقۀ چشم ترم آمده است
فجری دوباره
تنگِ غروب بود و دلش پُر شراره بود
چشمش ز اشک، چون فلک پُر ستاره بود
چون خیمههای شعلهور از آتش ستم
آتش گرفته بود و سراپا شراره بود
زاری نکرد در بر دشمن، صبور بود
با آن که داغهای دلش، بیشماره بود
بعد از وداع آخر و بوسیدن گلو
چشمش هنوز بر بدنِ پارهپاره بود
هر سنگ، خون گریست از این غم، ولی نسوخت
قلب عدو که سختتر از سنگ خاره بود
وقتی که بود مصلحت دین، صبوریاش
غیر از شکیب و صبر، مگر راه چاره بود؟
درد رباب بر دل او چنگ زد که دید
چشمش به هر طرف ز پی شیرخواره بود
در رتبه گفتهاند گر «اُمّ المصائبش»
دریای رنج و ماتم او، بیکناره بود
چشمان روزگار پس از رفتنش به شام
در انتظارِ تابشِ فجری دوباره بود
بار دگر شکست، «وفایی»! طلسم بغض
زیرا که باز، منتظر یک اشاره بود