مشخصات شعر

فجری دوباره

تنگِ غروب بود و دلش پُر شراره بود

چشمش ز اشک، چون فلک پُر ستاره بود

 

چون خیمه‌های شعله‌ور از آتش ستم

آتش‌ گرفته بود و سراپا شراره بود

 

زاری نکرد در بر دشمن، صبور بود

با آن‌ که داغ‌های دلش، بی‌شماره بود

 

بعد از وداع آخر و بوسیدن گلو

چشمش هنوز بر بدنِ پاره‌پاره بود

 

هر سنگ، خون گریست از این غم، ولی نسوخت

قلب عدو که سخت‌تر از سنگ خاره بود

 

وقتی که بود مصلحت دین، صبوری‌اش

غیر از شکیب و صبر، مگر راه چاره بود؟

 

درد رباب بر دل او چنگ زد که دید

چشمش به هر طرف ز پی شیرخواره بود

 

در رتبه‌ گفته‌اند گر «اُمّ‌‌ المصائبش»

دریای رنج و ماتم او، بی‌کناره بود

 

چشمان روزگار پس از رفتنش به شام

در انتظارِ تابشِ فجری دوباره بود

 

بار دگر شکست، «وفایی»!طلسم بغض

زیرا که باز، منتظر یک اشاره بود

 

فجری دوباره

تنگِ غروب بود و دلش پُر شراره بود

چشمش ز اشک، چون فلک پُر ستاره بود

 

چون خیمه‌های شعله‌ور از آتش ستم

آتش‌ گرفته بود و سراپا شراره بود

 

زاری نکرد در بر دشمن، صبور بود

با آن‌ که داغ‌های دلش، بی‌شماره بود

 

بعد از وداع آخر و بوسیدن گلو

چشمش هنوز بر بدنِ پاره‌پاره بود

 

هر سنگ، خون گریست از این غم، ولی نسوخت

قلب عدو که سخت‌تر از سنگ خاره بود

 

وقتی که بود مصلحت دین، صبوری‌اش

غیر از شکیب و صبر، مگر راه چاره بود؟

 

درد رباب بر دل او چنگ زد که دید

چشمش به هر طرف ز پی شیرخواره بود

 

در رتبه‌ گفته‌اند گر «اُمّ‌‌ المصائبش»

دریای رنج و ماتم او، بی‌کناره بود

 

چشمان روزگار پس از رفتنش به شام

در انتظارِ تابشِ فجری دوباره بود

 

بار دگر شکست، «وفایی»!طلسم بغض

زیرا که باز، منتظر یک اشاره بود

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×