- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۵۱۹۴
- شماره مطلب: ۵۴۶۵
-
چاپ
غروب آتشین
خیام آشنا، از آتش بیگانه میسوزد
کبوترهای بیبال حرم را لانه میسوزد
چه غوغایی است در این دشت ماتمزا؟ نمیدانم
که از شرحش دل دیوانه و فرزانه میسوزد
مگر دشمن نمیداند که زد بر خیمهها آتش؟
که در یک خیمه بیماری است، بیتابانه میسوزد
سری بالای نی بینم، چو ماهی زیر ابر خون
که از شوق وصال حضرت جانانه میسوزد
رَوَد بر چرخ، دود از خیمهها یا از دل زینب؟
که از بیداد و جور زادهی مرجانه میسوزد
غروبی آتشین میباشد و طفلی دَوَد هر سوی
که خود چون شمع و دامن چون پر پروانه میسوزد
یکی کو تا به یاری خیزد و بنْشاند آتش را؟
وگرنه پای تا سر، کودکی دردانه میسوزد
دلِ سوزانِ طفلان را دگر حاجت به آتش نیست
دلِ آتش، چرا یا رب! بر این دلها نمیسوزد؟
-
معصوم هفتم
ای پنجمین امام که معصوم هفتمی
از ما تو را ز دور «سلامٌ علیکمی»
بر درد جهل خلق، ز عالم طبیبتر
نامت غریب و قبر، ز نامت غریبتر
-
بزم عدو
از مهر، آسمان مدینه اثر نداشت
من سفرهام کباب، به غیر از جگر نداشت
«ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم»
جز داغ دل، نصیب، جگر بیشتر نداشت
-
دلِ عشق
من نرد غم لیلی لیلا زدهام
دلخونم و چون لاله به صحرا زدهام
آنجا که سفینه النجاهاست، حسین
دریا، دلِ عشق و من به دریا زدهام
-
نی نامه
قمار عشق را خوش برده بودی
سرت آنجا که باده خورده بودی
تو بودی زخمۀ زخمیّ بیداد
که عمری بی صدا بودیّ و فریاد
غروب آتشین
خیام آشنا، از آتش بیگانه میسوزد
کبوترهای بیبال حرم را لانه میسوزد
چه غوغایی است در این دشت ماتمزا؟ نمیدانم
که از شرحش دل دیوانه و فرزانه میسوزد
مگر دشمن نمیداند که زد بر خیمهها آتش؟
که در یک خیمه بیماری است، بیتابانه میسوزد
سری بالای نی بینم، چو ماهی زیر ابر خون
که از شوق وصال حضرت جانانه میسوزد
رَوَد بر چرخ، دود از خیمهها یا از دل زینب؟
که از بیداد و جور زادهی مرجانه میسوزد
غروبی آتشین میباشد و طفلی دَوَد هر سوی
که خود چون شمع و دامن چون پر پروانه میسوزد
یکی کو تا به یاری خیزد و بنْشاند آتش را؟
وگرنه پای تا سر، کودکی دردانه میسوزد
دلِ سوزانِ طفلان را دگر حاجت به آتش نیست
دلِ آتش، چرا یا رب! بر این دلها نمیسوزد؟