مشخصات شعر

غروب آتشین

خیام آشنا، از آتش بیگانه می‌سوزد

کبوتر‌های بی‌بال حرم را لانه می‌سوزد

 

چه غوغایی است در این دشت ماتم‌زا؟ نمی‌دانم

که از شرحش دل دیوانه و فرزانه می‌سوزد

 

مگر دشمن نمی‌داند که زد بر خیمه‌ها آتش؟

که در یک خیمه بیماری است، بی‌تابانه می‌سوزد

 

سری بالای نی بینم، چو ماهی زیر ابر خون

که از شوق وصال حضرت جانانه می‌سوزد

 

رَوَد بر چرخ، دود از خیمه‌ها یا از دل زینب؟

که از بیداد و جور زاده‌ی مرجانه می‌سوزد

 

غروبی آتشین می‌باشد و طفلی دَوَد هر سوی

که خود چون شمع و دامن چون پر پروانه می‌سوزد

 

یکی کو تا به یاری خیزد و بنْشاند آتش را؟

وگرنه پای تا سر، کودکی دردانه می‌سوزد

 

دلِ سوزانِ طفلان را دگر حاجت به آتش نیست

دلِ آتش‌، چرا یا رب! بر این دل‌ها نمی‌سوزد؟

 

غروب آتشین

خیام آشنا، از آتش بیگانه می‌سوزد

کبوتر‌های بی‌بال حرم را لانه می‌سوزد

 

چه غوغایی است در این دشت ماتم‌زا؟ نمی‌دانم

که از شرحش دل دیوانه و فرزانه می‌سوزد

 

مگر دشمن نمی‌داند که زد بر خیمه‌ها آتش؟

که در یک خیمه بیماری است، بی‌تابانه می‌سوزد

 

سری بالای نی بینم، چو ماهی زیر ابر خون

که از شوق وصال حضرت جانانه می‌سوزد

 

رَوَد بر چرخ، دود از خیمه‌ها یا از دل زینب؟

که از بیداد و جور زاده‌ی مرجانه می‌سوزد

 

غروبی آتشین می‌باشد و طفلی دَوَد هر سوی

که خود چون شمع و دامن چون پر پروانه می‌سوزد

 

یکی کو تا به یاری خیزد و بنْشاند آتش را؟

وگرنه پای تا سر، کودکی دردانه می‌سوزد

 

دلِ سوزانِ طفلان را دگر حاجت به آتش نیست

دلِ آتش‌، چرا یا رب! بر این دل‌ها نمی‌سوزد؟

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×