- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۲۲۰۸۹۲
- شماره مطلب: ۵۴۶۰
-
چاپ
آه بیکسان
مَلَک را زین مصیبت اشکِ غم در دامن است، امشب
فلک را ز آتش ماتم، شرر در خرمن است، امشب
خدا را، ای صبا! با خاتم پیغمبران برگو
که در دشت بلا، جسم حسین، بیمدفن است، امشب
سلیمان جهان را تشنه بُبْریدند انگشتش
دریغا! خاتمش اندر کف اهریمن است، امشب
ز پیکان بلا، جسم حسینت را تماشا کن
که همچون خانهی زنبور، روزنروزن است، امشب
کجایی؟ یا علی! یک دم بیا در کربلا بنْگر
که زینب در میان صد هزاران دشمن است، امشب
بیا کز داغ مرگ اکبر گلگونکفن، لیلا
چو مجنون رو به صحرا کرده و در شیون است، امشب
دمی از گلشن جنّت، بیا ای زهرهی زهرا!
که از خون حسین، دامان صحرا گلشن است، امشب
برآر از خاک، سر کز کینهی اعدا، حسینت را
هزار و نُهصد و پنجاه زخم اندر تن است، امشب
به خواب ناز اندر مهد گور، اصغر خموش امّا
رباب از غم پریشان کرده مو، در شیون است، امشب
جهان از دود آه بیکسان، گردید اگر تیره
تنور خولی از روی حسینت، روشن است، امشب
گزی لب را به دندان زین مصیبت، «جودیا»! تا کی؟
بِکَن یکباره دل از جان، شبِ جان کندن است، امشب
-
بپرس حال رباب
چرا به خاک فتاده، تن مطهّر تو؟
جدا نموده که ای شهریار من! سر تو؟
ز هیچ باب نپرسی چرا ز حال رباب؟
که هست خادمهای، یا حسین! بر در تو
-
نقد جان
پس از تو، جان برادر! چه رنجها که کشیدم
چه شهرها که نگشتم، چه کوچهها که ندیدم
به سختجانی خود آن قَدَر نبود گمانم
که بیتو، زنده ز دشت بلا، به شام رسیدم
-
داغ غمت
رفتم من و هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهی خواهر نمیرود
برخیز تا رویم، برادر! که خواهرت
تنها به سوی روضهی مادر نمیرود
-
تاب اسیری
اندر سریر ناز، تو خوش آرمیدهای
شادی از آن که رأس حسین را بریدهای
مسرور و شاد و خرّم و خندان به روی تخت
بنْشین کنون که خوب به مطلب رسیدهای
آه بیکسان
مَلَک را زین مصیبت اشکِ غم در دامن است، امشب
فلک را ز آتش ماتم، شرر در خرمن است، امشب
خدا را، ای صبا! با خاتم پیغمبران برگو
که در دشت بلا، جسم حسین، بیمدفن است، امشب
سلیمان جهان را تشنه بُبْریدند انگشتش
دریغا! خاتمش اندر کف اهریمن است، امشب
ز پیکان بلا، جسم حسینت را تماشا کن
که همچون خانهی زنبور، روزنروزن است، امشب
کجایی؟ یا علی! یک دم بیا در کربلا بنْگر
که زینب در میان صد هزاران دشمن است، امشب
بیا کز داغ مرگ اکبر گلگونکفن، لیلا
چو مجنون رو به صحرا کرده و در شیون است، امشب
دمی از گلشن جنّت، بیا ای زهرهی زهرا!
که از خون حسین، دامان صحرا گلشن است، امشب
برآر از خاک، سر کز کینهی اعدا، حسینت را
هزار و نُهصد و پنجاه زخم اندر تن است، امشب
به خواب ناز اندر مهد گور، اصغر خموش امّا
رباب از غم پریشان کرده مو، در شیون است، امشب
جهان از دود آه بیکسان، گردید اگر تیره
تنور خولی از روی حسینت، روشن است، امشب
گزی لب را به دندان زین مصیبت، «جودیا»! تا کی؟
بِکَن یکباره دل از جان، شبِ جان کندن است، امشب