- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۷۱۳۸
- شماره مطلب: ۵۴۴۸
-
چاپ
چه آمد به سرش؟
ذوالجناحا! پدرم رفت و نیامد خبرش
به کجا رفت و چه رو داد و چه آمد به سرش؟
به سراغ علی اکبر ز حرم شد بیرون
کشت خود را به یقین، بر سر جسم پسرش
ز غم قاسم ناکام درآمد از پای؟
یا شکست از غم هجران برادر، کمرش؟
شد یقینم که در این دشت بلا گشت شهید
که نیفتاد سوی خیمه دگر او، گذرش
کسی از خاک، سرش بر سر زانو بگرفت؟
یا روی خاک فتاده رخ همچون قمرش؟
قطرهای آب کسی بر گلوی خشکش ریخت؟
یا که اندر لب شط، تشنه بریدند سرش؟
پهلویش چاک شد از نیزهی بیداد سنان؟
یا که سوراخ شد از ناوک پیکان، جگرش؟
نوک پیکان چو به حلق علی اصغر جا کرد
بود بابم به چه حال، از غم یکتاگهرش؟
سر «عبداللَّه» او را ز دم خنجر کین
دم آخر که جدا کرد به پیش نظرش؟
زیر تیغ ستم اندر دم جان دادن او
کرد با او چه ستم، قاتل بیدادگرش؟
تا نتازند بر او اسب، بُرو سوی نجف
خبر قتل پسر را برسان بر پدرش
نشنود نوح به جز نوحه، یقین تا محشر
اوفتد گر به سر تربت «جودی»، گذرش
-
بپرس حال رباب
چرا به خاک فتاده، تن مطهّر تو؟
جدا نموده که ای شهریار من! سر تو؟
ز هیچ باب نپرسی چرا ز حال رباب؟
که هست خادمهای، یا حسین! بر در تو
-
نقد جان
پس از تو، جان برادر! چه رنجها که کشیدم
چه شهرها که نگشتم، چه کوچهها که ندیدم
به سختجانی خود آن قَدَر نبود گمانم
که بیتو، زنده ز دشت بلا، به شام رسیدم
-
داغ غمت
رفتم من و هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهی خواهر نمیرود
برخیز تا رویم، برادر! که خواهرت
تنها به سوی روضهی مادر نمیرود
-
تاب اسیری
اندر سریر ناز، تو خوش آرمیدهای
شادی از آن که رأس حسین را بریدهای
مسرور و شاد و خرّم و خندان به روی تخت
بنْشین کنون که خوب به مطلب رسیدهای
چه آمد به سرش؟
ذوالجناحا! پدرم رفت و نیامد خبرش
به کجا رفت و چه رو داد و چه آمد به سرش؟
به سراغ علی اکبر ز حرم شد بیرون
کشت خود را به یقین، بر سر جسم پسرش
ز غم قاسم ناکام درآمد از پای؟
یا شکست از غم هجران برادر، کمرش؟
شد یقینم که در این دشت بلا گشت شهید
که نیفتاد سوی خیمه دگر او، گذرش
کسی از خاک، سرش بر سر زانو بگرفت؟
یا روی خاک فتاده رخ همچون قمرش؟
قطرهای آب کسی بر گلوی خشکش ریخت؟
یا که اندر لب شط، تشنه بریدند سرش؟
پهلویش چاک شد از نیزهی بیداد سنان؟
یا که سوراخ شد از ناوک پیکان، جگرش؟
نوک پیکان چو به حلق علی اصغر جا کرد
بود بابم به چه حال، از غم یکتاگهرش؟
سر «عبداللَّه» او را ز دم خنجر کین
دم آخر که جدا کرد به پیش نظرش؟
زیر تیغ ستم اندر دم جان دادن او
کرد با او چه ستم، قاتل بیدادگرش؟
تا نتازند بر او اسب، بُرو سوی نجف
خبر قتل پسر را برسان بر پدرش
نشنود نوح به جز نوحه، یقین تا محشر
اوفتد گر به سر تربت «جودی»، گذرش