- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۱۱۴۱
- شماره مطلب: ۵۴۴۶
-
چاپ
جواب بچّهها
چه تنها میرود غمگین به سوی خیمهها! برگرد
پریشانیال زخمی! قاصد خون خدا! برگرد
نمیدانم چه در سر داری؟ امّا خوب میدانم
که درمیمانی آن جا از جواب بچّهها، برگرد
تو با این چشمها، این دختران شعله و شیون
به آتش میکشی چشمان اهل خیمه را، برگرد
چه خواهی داد پاسخ؟ پرسش اهل حرم این است
چرا برگشتی از هنگامه؟ کو بابای ما؟ برگرد
گلوی تشنه بر بالای نی، شوق اذان دارد
معطّر گشته دشت از این اذان آشنا، برگرد
وَ آن سوتر صدایی مُبهم امّا آشنا جاری است
«گلی گم کرده» زینب، در میان نیزهها، برگرد
تو را تنپوشی از زخم است و در میدان، تنت صد چاک
که درهم مینهد، این زخمهای کهنه را؟ برگرد
جواب بچّهها
چه تنها میرود غمگین به سوی خیمهها! برگرد
پریشانیال زخمی! قاصد خون خدا! برگرد
نمیدانم چه در سر داری؟ امّا خوب میدانم
که درمیمانی آن جا از جواب بچّهها، برگرد
تو با این چشمها، این دختران شعله و شیون
به آتش میکشی چشمان اهل خیمه را، برگرد
چه خواهی داد پاسخ؟ پرسش اهل حرم این است
چرا برگشتی از هنگامه؟ کو بابای ما؟ برگرد
گلوی تشنه بر بالای نی، شوق اذان دارد
معطّر گشته دشت از این اذان آشنا، برگرد
وَ آن سوتر صدایی مُبهم امّا آشنا جاری است
«گلی گم کرده» زینب، در میان نیزهها، برگرد
تو را تنپوشی از زخم است و در میدان، تنت صد چاک
که درهم مینهد، این زخمهای کهنه را؟ برگرد