- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۸۹۱
- شماره مطلب: ۵۴۴۳
-
چاپ
آبشار اشک
تا شعاع نور خود را، آفتاب از من گرفت
صبر و آرامش، عنان با صد شتاب از من گرفت
ذوالجناحم من، بُراق «لیله الاسرا»ی عشق
حسرت معراج جانان، صبر و تاب از من گرفت
گر چه دیگر روی زینِ من، گل زهرا نبود
قتلگاه عاشقان، بوی گلاب از من گرفت
بس که گل، پرپر میان خاک و خون افتاده بود
عطر گلها اختیار انتخاب از من گرفت
وقتی از میدان به سوی خیمه تنها آمدم
خیمه بر هم خورد و شور و التهاب از من گرفت
کاکل من غرق در خون بود و زینم واژگون
با چه حالی، دختر زهرا رکاب از من گرفت!
گر چه از تیغ ستم، خورشید در خون خفته بود
ماهرو طفلی، نشان آفتاب از من گرفت
هر چه آن ریحانه میپرسید، میکردم سکوت
عاقبت با گوشهی چشمی، جواب از من گرفت
گریهی دختر ز هجران پدر، تلخ است، تلخ
آبشار اشکهایش، صبر و تاب از من گرفت
سوختم وقتی به یاد آن شهید تشنهکام
دختر زهرا، سراغ نهر آب از من گرفت
منقلب شد خاطرم تا عصر عاشورا، «شفق»!
رنگ و بویی تازه، شعر انقلاب از من گرفت
-
محرم و صفر عشق
با یا حسین عشق من آغاز میشود
با اربعین شکوفۀ گل باز میشود
با یا حسین میرسد از راه، عطر یاسبا اربعین بهار گل آغاز میشود
-
مرثیهای که نا سروده ماند
من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جز حسین، برابر نداشتم
وقتی صدای غربت یاسین بلند شددر خاطرم، به جز غم کوثر نداشتم
-
دختر شقایق
چون او کسی به راه وفا، یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیام آوری نکرد
زینب که مثل او کسی از داغدیدگانبا اشک چشم خویش، گهرپروری نکرد
-
سوغات
تا باد گره گشای زلف چمن است
بر سینۀ لاله، داغ گلهای من است
هجده یوسف اگر چه از دستم رفتسوغات من از سفر، همین پیرهن است
آبشار اشک
تا شعاع نور خود را، آفتاب از من گرفت
صبر و آرامش، عنان با صد شتاب از من گرفت
ذوالجناحم من، بُراق «لیله الاسرا»ی عشق
حسرت معراج جانان، صبر و تاب از من گرفت
گر چه دیگر روی زینِ من، گل زهرا نبود
قتلگاه عاشقان، بوی گلاب از من گرفت
بس که گل، پرپر میان خاک و خون افتاده بود
عطر گلها اختیار انتخاب از من گرفت
وقتی از میدان به سوی خیمه تنها آمدم
خیمه بر هم خورد و شور و التهاب از من گرفت
کاکل من غرق در خون بود و زینم واژگون
با چه حالی، دختر زهرا رکاب از من گرفت!
گر چه از تیغ ستم، خورشید در خون خفته بود
ماهرو طفلی، نشان آفتاب از من گرفت
هر چه آن ریحانه میپرسید، میکردم سکوت
عاقبت با گوشهی چشمی، جواب از من گرفت
گریهی دختر ز هجران پدر، تلخ است، تلخ
آبشار اشکهایش، صبر و تاب از من گرفت
سوختم وقتی به یاد آن شهید تشنهکام
دختر زهرا، سراغ نهر آب از من گرفت
منقلب شد خاطرم تا عصر عاشورا، «شفق»!
رنگ و بویی تازه، شعر انقلاب از من گرفت