- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۹/۳۰
- بازدید: ۵۱۸۵
- شماره مطلب: ۵۴۴
-
چاپ
تا ابد شب یلداست
روی گیسوی خورشید قطرههای خون پیداست
پردهها زخاکستر بر نگاه عاشوراست
میوزد غروب و باز جلوهها ز تاریکی
ماه من کجا مُرده ست؟ در دلم چرا غوغاست؟
نشتری میان جان، دارم از غم یاران
آسمان چه ویران است... تا ابد شب یلداست
با دهان خشک اینجا ماندهام درین غربت
انتظار روح من دست روشن دریاست
در غبار غم پیچید روح خستۀ من باز
کی رسد به فریادم چشمهای که ناپیداست
یک دریچه از خورشید رو به سوی من واکن
تیره میوزد جانم، چشم من پر از آیاست
آن گلی که گم کردم رنج تشنگی میبرد
تا کیاش بیابم باز جان من چه واویلاست
تا ابد شب یلداست
روی گیسوی خورشید قطرههای خون پیداست
پردهها زخاکستر بر نگاه عاشوراست
میوزد غروب و باز جلوهها ز تاریکی
ماه من کجا مُرده ست؟ در دلم چرا غوغاست؟
نشتری میان جان، دارم از غم یاران
آسمان چه ویران است... تا ابد شب یلداست
با دهان خشک اینجا ماندهام درین غربت
انتظار روح من دست روشن دریاست
در غبار غم پیچید روح خستۀ من باز
کی رسد به فریادم چشمهای که ناپیداست
یک دریچه از خورشید رو به سوی من واکن
تیره میوزد جانم، چشم من پر از آیاست
آن گلی که گم کردم رنج تشنگی میبرد
تا کیاش بیابم باز جان من چه واویلاست