- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۸/۲۱
- بازدید: ۳۰۳۰
- شماره مطلب: ۵۱۲
-
چاپ
کیست این سرو قد تشنه لب مشک به دوش؟
کیست این کز لب دیوار من آویخته زلف
تاکوش، شیشه به دست، از همه سو ریخته زلف
کیست این راز پریشانی من، در موهاش
تکیهگاه سر شوریدۀ من، بازوهاش
کیست این؟ عطر غزل میوزد از پیرهنش
ای صبا مرحمتی کن بشناسان به منش
این که میخندد و میخواند و میرقصد و مست
میرود بوی خوش پیرهنش دست به دست
نازپرداز همه ناز فروشان زمین
ساقی اما، ز همه تشنهلبان تشنهترین
نشأت افزای دل و جان خماران مستیش
دستگیر همه خستهدلان بی دستیش
کیست این سروقدِ تشنه لبِ مشک به دوش؟
اینکه بی اوست چراغ شب مستان خاموش
اینکه آتش لب و دریا دل و مشکین کُلَه است
کیست این شب همه شب ماه شب چارده است؟
گره وا کردن از آن زلف سیه، لازم نیست
حتم دارم که به جز ماه بنی هاشم نیست
"دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شدهام زار و پریشان که مپرس"
-
روایت روشن
برپا شده است در دل من خیمۀ غمی
جانم! چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی
عمری است دلخوشم به همین غم که در جهان
غیر از غمت نداشتهام یار و همدمی
-
هوای انار
دلم گرفته، هوای بهار کرده دلم
هوای گریۀ بی اختیار کرده دلم
رها کن از لب بام آن دو بافه گیسو را
هوای یک شب دنبالهدار کرده دلم
-
بهار گم شده
آهم برای آینه داری که گم شده است
یاری که گم شده است، دیاری که گم شده است
تقویمها خزان به خزان زرد میشوند
در جستجوی بوی بهاری که گم شده است
-
سه پردۀ عشق، پردۀ سوم
میشود باز پردهای دیگر
پردهای سرخ، پردهای پرپر
پردهای، در میان آتش و دودپردهای، در میان خاکستر
ای فدای تو هم دل و هم جانمنم آنک حماسهای دیگر
کیست این سرو قد تشنه لب مشک به دوش؟
کیست این کز لب دیوار من آویخته زلف
تاکوش، شیشه به دست، از همه سو ریخته زلف
کیست این راز پریشانی من، در موهاش
تکیهگاه سر شوریدۀ من، بازوهاش
کیست این؟ عطر غزل میوزد از پیرهنش
ای صبا مرحمتی کن بشناسان به منش
این که میخندد و میخواند و میرقصد و مست
میرود بوی خوش پیرهنش دست به دست
نازپرداز همه ناز فروشان زمین
ساقی اما، ز همه تشنهلبان تشنهترین
نشأت افزای دل و جان خماران مستیش
دستگیر همه خستهدلان بی دستیش
کیست این سروقدِ تشنه لبِ مشک به دوش؟
اینکه بی اوست چراغ شب مستان خاموش
اینکه آتش لب و دریا دل و مشکین کُلَه است
کیست این شب همه شب ماه شب چارده است؟
گره وا کردن از آن زلف سیه، لازم نیست
حتم دارم که به جز ماه بنی هاشم نیست
"دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شدهام زار و پریشان که مپرس"