مشخصات شعر

شمر تعزیه

غرق خون وقت صحنه ّآخر
بین گودال داشت جان می‌داد
با نفس‌های گرم و بی رمقش
دل حضار را تکان می‌داد
 
 
مادری در میان هق هق و اشک 
مشت بر سینه می‌زد و با درد
یک نگاهش به سمت مقتل بود
یک نگاهش به چهره‌هایی زرد
 
 
آتش از خیمه‌ها که بالا رفت
روضه خوان داشت نغمه سر می‌داد
گفت:
او می‌دوید و من...
انگار
از غمی بی امان خبر می‌داد
 
 
دانه‌های سفید برف آرام
مثل یک دستۀ عزا از راه
آمدند و شدند تسکین
عطش کودکان ثارالله
 
 
آتش خیمه‌ها فروکش کرد
دل ولی همچنان تلاطم داشت
مرد قصه میان خون، اما
گوشه چشمی به سمت مردم داشت
 
 
بوق شیپور و طبل ماتم را
هرکسی می‌شنید می‌لرزید
شمر آمد ...ولی همه دیدند
دست‌هایش شدید می‌لرزید
 

شمر تعزیه بغض کرد و گریست
گفت: لعنت به من اگر که تو را....
خنجر از دست او زمین افتاد
گفت دستم بریده باد آقا
 
.
.
.
.
.
.
تعزیه ختم شد
همه رفتند
باز او ماند و صحنۀ گودال
بعداز آنکه سکوت جاری شد
ساربان آمد و
.
.
.

زبانم لال
 
 


 

شمر تعزیه

غرق خون وقت صحنه ّآخر
بین گودال داشت جان می‌داد
با نفس‌های گرم و بی رمقش
دل حضار را تکان می‌داد
 
 
مادری در میان هق هق و اشک 
مشت بر سینه می‌زد و با درد
یک نگاهش به سمت مقتل بود
یک نگاهش به چهره‌هایی زرد
 
 
آتش از خیمه‌ها که بالا رفت
روضه خوان داشت نغمه سر می‌داد
گفت:
او می‌دوید و من...
انگار
از غمی بی امان خبر می‌داد
 
 
دانه‌های سفید برف آرام
مثل یک دستۀ عزا از راه
آمدند و شدند تسکین
عطش کودکان ثارالله
 
 
آتش خیمه‌ها فروکش کرد
دل ولی همچنان تلاطم داشت
مرد قصه میان خون، اما
گوشه چشمی به سمت مردم داشت
 
 
بوق شیپور و طبل ماتم را
هرکسی می‌شنید می‌لرزید
شمر آمد ...ولی همه دیدند
دست‌هایش شدید می‌لرزید
 

شمر تعزیه بغض کرد و گریست
گفت: لعنت به من اگر که تو را....
خنجر از دست او زمین افتاد
گفت دستم بریده باد آقا
 
.
.
.
.
.
.
تعزیه ختم شد
همه رفتند
باز او ماند و صحنۀ گودال
بعداز آنکه سکوت جاری شد
ساربان آمد و
.
.
.

زبانم لال
 
 


 

۱ نظر
 
  • یاسین ۱۳۹۵/۱۰/۲۴

    خیلی عالی است

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×