- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۹/۰۲
- بازدید: ۱۵۶۳
- شماره مطلب: ۴۷۵۶
-
چاپ
میلاد مسعود امام حسین (ع)
در حریم ناز جانان بس که من سرگرم رازم
پر کشد امشب به منزلگاه او روح نمازم
او بُوَد در پیش چشمم، در نمازم، در نیازم
تا بسازد چارهی دردم، خداى چاره سازم
بگسلم هر قید و دل از هر کسى بردارم امشب
بگذرم از خلق و رو بر کوى او بگذارم امشب
اى که حاکم بر ذوات و بر نفوس و بر قلوبى!
در دو عالم کاشف الاسرار و علّام الغیوبى
من همه عیبم، خداوندا! تو ستّار العیوبى
من سراپا جرم و عصیانم، تو غفّار الذّنوبى
با تهىدستى اگر بر درگهت رو کردهام من
شافعى همچون حسین بن على آوردهام من
آنکه نازش میکشد یزدان، چه گویم من ز نازش؟
بىنیاز است از همه، غیر از خداى بىنیازش
میبرد رنج سؤال از جان سائل، روی بازش
ناز عاشق میکشد معشوق ما وین امتیازش
اهل ایمان آبروها یافتند از خاک کویش
هر که از هر جا که درماند بیارد رو به سویش
سطح گیتى چون فلک آیینه بندان است امشب
روح غم در محبس شادى به زندان است امشب
نُقل محفل، اشک و آه دردمندان است امشب
شمع هستى، گاه گریان، گاه خندان است امشب
گشته لطف خاص یزدان، شامل احوال فطرس
در حضور مصطفى بشنو زبان حال فطرس
من که اینسان قرنها بگْذشته و در التهابم
سوخته بال و پرم وز قهر یزدان در عذابم
جز درت، اى رحمه للعالمین جایى نیابم
آخر اى دریاى رحمت! تشنهام، خواهان آبم
رخصتى تا بال خود بر مهد نوزادت بسایم
بال گیرم با تفاخر، سوى گردون پر گشایم
امشب انوار حسینى خیزد از طور محمّد
توأمان نور حسینى گشته با نور محمّد
گوهرآسا جلوه بخشد درّ منثور محمّد
همچو جانش در برآرد جان مسرور محمّد
میکشد دست نوازش بر سر و بر روى و مویش
گاه میبوسد لبش، گاهى رخش، گاهى گلویش
اى دو عالم بهرهور از التفات گاهگاهت!
از تکلّم وز تبسّم وز عطایت وز نگاهت
عالم هستى، همه چشم و بُوَد امشب به راهت
تا برآید از سپهر مجد و عزّت، روى ماهت
اى خداى مکرمت! امشب نگاهى هم به ما کن
عید میلاد تو باشد، عیدى ما را عطا کن
عید میلاد تو یعنى عید مذهب، عید قرآن
عید میلاد تو یعنی عید غیرت، عید وجدان
عید میلاد تو یعنى عید فطر و عید قربان
عید میلاد تو یعنى بعثت ختم رسولان
رونق عید غدیر از عید میلاد تو باشد
از تو باقى دولت اجداد و اولاد تو باشد
اى همه سرمایهی هستى نثار خاک پایت!
وى شفاى دردها، یک ذرّه خاک کربلایت!
جانفداى حق شدى، اى عالم و آدم فدایت!
هم تویى خون خدا و هم خدا شد خونبهایت
مخزن امکان دگر مانند تو گوهر ندارد
هر که او دارد تو را خود حاجتى دیگر ندارد
یا حسین! اى نام تو سر فصل دیوان «مؤیّد»
افتخار خدمتت افزوده عنوان «مؤیّد»
توأمان شد با ولایت، دین و ایمان «مؤیّد»
التفاتى، رحمتى، اى برخیات جان «مؤیّد»!
همچو فطرس من هم امشب رو به دربار تو کردم
تا پر و بالم نبخشى من ز کویت برنگردم
-
نخل دین
اسلام ز سعی مسلمین ریشه گرفت
وز خون حسین نخل دین ریشه گرفت
نخلی که حسین روز عاشورا کاشت
از اشک عزای اربعین ریشه گرفت
-
تجسّم غربت
سلام ما به بقیع و بقاع ویرانش
بر آن حریم که باشد ملک نگهبانش
سلام ما به بقیع، آن تجسّم غربت
گواه بر سخنم تربت امامانش
-
لطف بى کرانه
لطف امام هادى و نور ولایتش
ما را اسیر کرده به دام محبتش
بر لطف بى کرانۀ او بستهایم دل
امشب که جلوهگر شده خورشید طلعتش
-
ساقۀ عرش
سرچشمۀ خیر و برکات است حسین
معراج صلات و صلوات است حسین
فرمود نبی: نوشته بر ساقۀ عرش
مصباح هدی، فُلک نجات است حسین
میلاد مسعود امام حسین (ع)
در حریم ناز جانان بس که من سرگرم رازم
پر کشد امشب به منزلگاه او روح نمازم
او بُوَد در پیش چشمم، در نمازم، در نیازم
تا بسازد چارهی دردم، خداى چاره سازم
بگسلم هر قید و دل از هر کسى بردارم امشب
بگذرم از خلق و رو بر کوى او بگذارم امشب
اى که حاکم بر ذوات و بر نفوس و بر قلوبى!
در دو عالم کاشف الاسرار و علّام الغیوبى
من همه عیبم، خداوندا! تو ستّار العیوبى
من سراپا جرم و عصیانم، تو غفّار الذّنوبى
با تهىدستى اگر بر درگهت رو کردهام من
شافعى همچون حسین بن على آوردهام من
آنکه نازش میکشد یزدان، چه گویم من ز نازش؟
بىنیاز است از همه، غیر از خداى بىنیازش
میبرد رنج سؤال از جان سائل، روی بازش
ناز عاشق میکشد معشوق ما وین امتیازش
اهل ایمان آبروها یافتند از خاک کویش
هر که از هر جا که درماند بیارد رو به سویش
سطح گیتى چون فلک آیینه بندان است امشب
روح غم در محبس شادى به زندان است امشب
نُقل محفل، اشک و آه دردمندان است امشب
شمع هستى، گاه گریان، گاه خندان است امشب
گشته لطف خاص یزدان، شامل احوال فطرس
در حضور مصطفى بشنو زبان حال فطرس
من که اینسان قرنها بگْذشته و در التهابم
سوخته بال و پرم وز قهر یزدان در عذابم
جز درت، اى رحمه للعالمین جایى نیابم
آخر اى دریاى رحمت! تشنهام، خواهان آبم
رخصتى تا بال خود بر مهد نوزادت بسایم
بال گیرم با تفاخر، سوى گردون پر گشایم
امشب انوار حسینى خیزد از طور محمّد
توأمان نور حسینى گشته با نور محمّد
گوهرآسا جلوه بخشد درّ منثور محمّد
همچو جانش در برآرد جان مسرور محمّد
میکشد دست نوازش بر سر و بر روى و مویش
گاه میبوسد لبش، گاهى رخش، گاهى گلویش
اى دو عالم بهرهور از التفات گاهگاهت!
از تکلّم وز تبسّم وز عطایت وز نگاهت
عالم هستى، همه چشم و بُوَد امشب به راهت
تا برآید از سپهر مجد و عزّت، روى ماهت
اى خداى مکرمت! امشب نگاهى هم به ما کن
عید میلاد تو باشد، عیدى ما را عطا کن
عید میلاد تو یعنى عید مذهب، عید قرآن
عید میلاد تو یعنی عید غیرت، عید وجدان
عید میلاد تو یعنى عید فطر و عید قربان
عید میلاد تو یعنى بعثت ختم رسولان
رونق عید غدیر از عید میلاد تو باشد
از تو باقى دولت اجداد و اولاد تو باشد
اى همه سرمایهی هستى نثار خاک پایت!
وى شفاى دردها، یک ذرّه خاک کربلایت!
جانفداى حق شدى، اى عالم و آدم فدایت!
هم تویى خون خدا و هم خدا شد خونبهایت
مخزن امکان دگر مانند تو گوهر ندارد
هر که او دارد تو را خود حاجتى دیگر ندارد
یا حسین! اى نام تو سر فصل دیوان «مؤیّد»
افتخار خدمتت افزوده عنوان «مؤیّد»
توأمان شد با ولایت، دین و ایمان «مؤیّد»
التفاتى، رحمتى، اى برخیات جان «مؤیّد»!
همچو فطرس من هم امشب رو به دربار تو کردم
تا پر و بالم نبخشى من ز کویت برنگردم