- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۹/۰۲
- بازدید: ۸۹۵
- شماره مطلب: ۴۷۴۹
-
چاپ
اربعین
ای در دلم مقیم که خاکت مقام شد!
خاک از وجود قدس تو قدسی مقام شد
برخیز و حال قافلهی خویش را ببین
ای میر کاروان که به خاکت مقام شد!
من زینبم که رحل اقامت فکندهام
در کعبهای که قبلهی بیت الحرام شد
میآیم از مسافرتی کز بلای راه
جانم به لب رسیده و زهرم به کام شد
ای جسم پاره پاره! دل پاره پارهام
مهمان قبر تو به دعا و سلام شد
ای وای من! حسین من و در حجاب خاک
خاکم به سر که بیتو حیاتم حرام شد
بر حال ما ببین که خراب از خرابه است
وز روز ما بپرس که در شام، شام شد
بر ما از آن چه را که به دشت بلا رسید
صد مرتبه جنایت افزون به شام شد
ما را که چشم غیر ندیده است هیچ گاه
در شام بهر دیدنمان ازدحام شد
بودیم دست بسته و بر فرق ما نثار
باران سنگ از در و دیوار و بام شد
حُرمت گذاشتند به سیلی به دخترت
با تازیانه از پسرت احترام شد
بر سر زدند سنگ کسی را که بر جهان
در عرصه گاه خون و شهادت امام شد
در قتلگه زیارت ما ناتمام مانْد
آنجا که پیکر تو ز خون لالهفام شد
وآن شب که میزبان سرت شد رقیّهات
با عمر او زیارت ما هم تمام شد
بر دست و پای ما چه اگر بند بستهاند
آن بندها تداوم راه قیام شد
من انتقام خون تو بگرفتم از عدو
اشک و دعای من شرر انتقام شد
بر عهدهام رسالت خون تو داشتم
اما رسالتم به اسارت تمام شد
-
نخل دین
اسلام ز سعی مسلمین ریشه گرفت
وز خون حسین نخل دین ریشه گرفت
نخلی که حسین روز عاشورا کاشت
از اشک عزای اربعین ریشه گرفت
-
تجسّم غربت
سلام ما به بقیع و بقاع ویرانش
بر آن حریم که باشد ملک نگهبانش
سلام ما به بقیع، آن تجسّم غربت
گواه بر سخنم تربت امامانش
-
لطف بى کرانه
لطف امام هادى و نور ولایتش
ما را اسیر کرده به دام محبتش
بر لطف بى کرانۀ او بستهایم دل
امشب که جلوهگر شده خورشید طلعتش
-
ساقۀ عرش
سرچشمۀ خیر و برکات است حسین
معراج صلات و صلوات است حسین
فرمود نبی: نوشته بر ساقۀ عرش
مصباح هدی، فُلک نجات است حسین
اربعین
ای در دلم مقیم که خاکت مقام شد!
خاک از وجود قدس تو قدسی مقام شد
برخیز و حال قافلهی خویش را ببین
ای میر کاروان که به خاکت مقام شد!
من زینبم که رحل اقامت فکندهام
در کعبهای که قبلهی بیت الحرام شد
میآیم از مسافرتی کز بلای راه
جانم به لب رسیده و زهرم به کام شد
ای جسم پاره پاره! دل پاره پارهام
مهمان قبر تو به دعا و سلام شد
ای وای من! حسین من و در حجاب خاک
خاکم به سر که بیتو حیاتم حرام شد
بر حال ما ببین که خراب از خرابه است
وز روز ما بپرس که در شام، شام شد
بر ما از آن چه را که به دشت بلا رسید
صد مرتبه جنایت افزون به شام شد
ما را که چشم غیر ندیده است هیچ گاه
در شام بهر دیدنمان ازدحام شد
بودیم دست بسته و بر فرق ما نثار
باران سنگ از در و دیوار و بام شد
حُرمت گذاشتند به سیلی به دخترت
با تازیانه از پسرت احترام شد
بر سر زدند سنگ کسی را که بر جهان
در عرصه گاه خون و شهادت امام شد
در قتلگه زیارت ما ناتمام مانْد
آنجا که پیکر تو ز خون لالهفام شد
وآن شب که میزبان سرت شد رقیّهات
با عمر او زیارت ما هم تمام شد
بر دست و پای ما چه اگر بند بستهاند
آن بندها تداوم راه قیام شد
من انتقام خون تو بگرفتم از عدو
اشک و دعای من شرر انتقام شد
بر عهدهام رسالت خون تو داشتم
اما رسالتم به اسارت تمام شد