- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۹/۰۳
- بازدید: ۱۰۵۳
- شماره مطلب: ۴۷۲۸
-
چاپ
مهمان راهب
اى جمال ملکوتى که چنین زیبایى!
تو مه چارده یا مهر جهانآرایى؟
اى مه منسخف آیا ز شبستان کهاى؟
کامشب از مهر و وفا شاهد بزم مایى
پر زند فوج ملک تا به فلک از در دیر
ز پى عرض سلام تو؛ مگر عیسایى؟
سالها در طلبت روزشمارى کردم
به امیدى که شبى در بر من بازآیى
آمدى امشب و آن هم به سر امّا افسوس
که مرا درخور شأنت نبُوَد مأوایى
خون مظلومیات از هر طرفى میجوشد
تو مگر اى سر ببریده! سر یحیایى؟
ز آن چه در خواب نمودند مرا دانستم
تو حسین بن على، نور دل زهرایى
من سرت را به یکى بدرهی زر بستاندم
به خدا! کس نکند بهتر از این سودایى
از رخت پرتو اسلام به دل تافت مرا
من مسلمان شدم و خود تو مرا مولایى
شویم از اشک و دهم جاى تو در خانهی دل
چون مرا نیست جز این خانهی ویران، جایى
سر خونین تو را بر سر سجّاده نهم
که تو مجلاى حق و قبلهگه دلهایى
دولت وصل تو پاداش عبادات من است
وه! چه نیکوست نمازى که تواش معنایى!
لب خشک تو حکایت کند از تشنگیات
اى که لبتشنه شهید از ستم اعدایى!
وحشت از عالم برزخ چو «مؤیّد» دارم
خوش بُوَد گر ز عنایت غم من بزْدایى
-
نخل دین
اسلام ز سعی مسلمین ریشه گرفت
وز خون حسین نخل دین ریشه گرفت
نخلی که حسین روز عاشورا کاشت
از اشک عزای اربعین ریشه گرفت
-
تجسّم غربت
سلام ما به بقیع و بقاع ویرانش
بر آن حریم که باشد ملک نگهبانش
سلام ما به بقیع، آن تجسّم غربت
گواه بر سخنم تربت امامانش
-
لطف بى کرانه
لطف امام هادى و نور ولایتش
ما را اسیر کرده به دام محبتش
بر لطف بى کرانۀ او بستهایم دل
امشب که جلوهگر شده خورشید طلعتش
-
ساقۀ عرش
سرچشمۀ خیر و برکات است حسین
معراج صلات و صلوات است حسین
فرمود نبی: نوشته بر ساقۀ عرش
مصباح هدی، فُلک نجات است حسین
مهمان راهب
اى جمال ملکوتى که چنین زیبایى!
تو مه چارده یا مهر جهانآرایى؟
اى مه منسخف آیا ز شبستان کهاى؟
کامشب از مهر و وفا شاهد بزم مایى
پر زند فوج ملک تا به فلک از در دیر
ز پى عرض سلام تو؛ مگر عیسایى؟
سالها در طلبت روزشمارى کردم
به امیدى که شبى در بر من بازآیى
آمدى امشب و آن هم به سر امّا افسوس
که مرا درخور شأنت نبُوَد مأوایى
خون مظلومیات از هر طرفى میجوشد
تو مگر اى سر ببریده! سر یحیایى؟
ز آن چه در خواب نمودند مرا دانستم
تو حسین بن على، نور دل زهرایى
من سرت را به یکى بدرهی زر بستاندم
به خدا! کس نکند بهتر از این سودایى
از رخت پرتو اسلام به دل تافت مرا
من مسلمان شدم و خود تو مرا مولایى
شویم از اشک و دهم جاى تو در خانهی دل
چون مرا نیست جز این خانهی ویران، جایى
سر خونین تو را بر سر سجّاده نهم
که تو مجلاى حق و قبلهگه دلهایى
دولت وصل تو پاداش عبادات من است
وه! چه نیکوست نمازى که تواش معنایى!
لب خشک تو حکایت کند از تشنگیات
اى که لبتشنه شهید از ستم اعدایى!
وحشت از عالم برزخ چو «مؤیّد» دارم
خوش بُوَد گر ز عنایت غم من بزْدایى