- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۹/۰۳
- بازدید: ۷۵۲
- شماره مطلب: ۴۷۲۴
-
چاپ
عزای حسین (ع)
ماه حسین آمد و شور عزای او
ای دل! بنال چون نی و سر کن نوای او
ماه محرّم است که شادی حرام باد!
آن را که هست ذرّهی نور ولای او
ماه حسین آمد و تکرار میشود
داغ عزا و خاطرهی کربلای او
کس نیست با خبر ز غم او چنان که نیست
آگه کسی ز منزلتش جز خدای او
بشنو حدیث اوج غم آن شهید را
از پنجمین سلالهی پاکش، رضای او
بر هر چه خواستی که کنی گریه هر زمان
یابن شبیب! گریه مکن جز برای او
بر آن غریب، گریه کن و روز غربتش
کاو مانده بود و نالهی واغربتای او
روزی که کس نبود که از او کند دفاع
روزی که کس نبود بگیرد لوای او
یاران او ز پیر و جوان، غرق خون و خاک
سردار او فتاده و دستِ جدای او
از آن همه صحابه و مردان هاشمی
سجّاد مانده بود و تب جانگزای او
او بود و قتلگاه و بسی زخم تیغ و تیر
او بود و کودکان و وداع و دعای او
او بود و درد و داغ و تن پاره پارهاش
او بود و خون و خاک ز سر تا به پای او
از بیکسی به نیزهی خود تکیه داده بود
وز تشنگی شنیده نمیشد صدای او
سر روی خاک و نغمهی تکبیر بر لبش
خوننغمهی «رضاً بِقضائک» نوای او
یک خنجر نشسته به بازو، سلاح وی
یک نیزهی شکسته به پهلو، عصای او
گاهی کسی درید به شمشیر، سینهاش
گاهی یکی به نیزه زدی از قفای او
میشد درون سینهی بشکسته قطع و وصل
از ضربههای چکمهی قاتل، ندای او
دیگر حسین بود و گلو، شمر و خنجرش
وآن نالههای فاطمه و وای وای او
عالم به لرزه آمد و شد تیره، آفتاب
وقتی به نیزه شد سرِ از تن، جدای او
-
نخل دین
اسلام ز سعی مسلمین ریشه گرفت
وز خون حسین نخل دین ریشه گرفت
نخلی که حسین روز عاشورا کاشت
از اشک عزای اربعین ریشه گرفت
-
تجسّم غربت
سلام ما به بقیع و بقاع ویرانش
بر آن حریم که باشد ملک نگهبانش
سلام ما به بقیع، آن تجسّم غربت
گواه بر سخنم تربت امامانش
-
لطف بى کرانه
لطف امام هادى و نور ولایتش
ما را اسیر کرده به دام محبتش
بر لطف بى کرانۀ او بستهایم دل
امشب که جلوهگر شده خورشید طلعتش
-
ساقۀ عرش
سرچشمۀ خیر و برکات است حسین
معراج صلات و صلوات است حسین
فرمود نبی: نوشته بر ساقۀ عرش
مصباح هدی، فُلک نجات است حسین
عزای حسین (ع)
ماه حسین آمد و شور عزای او
ای دل! بنال چون نی و سر کن نوای او
ماه محرّم است که شادی حرام باد!
آن را که هست ذرّهی نور ولای او
ماه حسین آمد و تکرار میشود
داغ عزا و خاطرهی کربلای او
کس نیست با خبر ز غم او چنان که نیست
آگه کسی ز منزلتش جز خدای او
بشنو حدیث اوج غم آن شهید را
از پنجمین سلالهی پاکش، رضای او
بر هر چه خواستی که کنی گریه هر زمان
یابن شبیب! گریه مکن جز برای او
بر آن غریب، گریه کن و روز غربتش
کاو مانده بود و نالهی واغربتای او
روزی که کس نبود که از او کند دفاع
روزی که کس نبود بگیرد لوای او
یاران او ز پیر و جوان، غرق خون و خاک
سردار او فتاده و دستِ جدای او
از آن همه صحابه و مردان هاشمی
سجّاد مانده بود و تب جانگزای او
او بود و قتلگاه و بسی زخم تیغ و تیر
او بود و کودکان و وداع و دعای او
او بود و درد و داغ و تن پاره پارهاش
او بود و خون و خاک ز سر تا به پای او
از بیکسی به نیزهی خود تکیه داده بود
وز تشنگی شنیده نمیشد صدای او
سر روی خاک و نغمهی تکبیر بر لبش
خوننغمهی «رضاً بِقضائک» نوای او
یک خنجر نشسته به بازو، سلاح وی
یک نیزهی شکسته به پهلو، عصای او
گاهی کسی درید به شمشیر، سینهاش
گاهی یکی به نیزه زدی از قفای او
میشد درون سینهی بشکسته قطع و وصل
از ضربههای چکمهی قاتل، ندای او
دیگر حسین بود و گلو، شمر و خنجرش
وآن نالههای فاطمه و وای وای او
عالم به لرزه آمد و شد تیره، آفتاب
وقتی به نیزه شد سرِ از تن، جدای او