- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۱/۱۴
- بازدید: ۲۷۶۶
- شماره مطلب: ۴۷۰
-
چاپ
آفتاب فردا
نگیر از شب من آفتاب فردا را
نبند روی من آن چشمههای زیبا را
تو گاهواره ماه و ستارهها هستی
خدا به نام تو کرده است آسمانها را
تو در ادامۀ هاجر به خاک آمدهای
که باز سجده کنی امتحان عظمی را
خدا سپرده بهدستت چهار اسماعیل
که چشمه چشمه گلستان کنند دنیا را
چه کردهای که به آغوش مهربانی تو
سپردهاند جگر گوشههای زهرا را
بگو چه بر سر بانوی آب آمده است
که باز میشنوم رود رود دریا را
تبر چگونه شکستهست شاخه و برگ تو را
چطور خم شدهای بر زمین، سپیدارا!
بخوان! دوباره بخوان با گلوی مرثیهها
حدیث تشنهترین دستهای صحرا را
از آسمان به زمین آمده است گیسویت
که سربلند کند دختران حوّا را
آفتاب فردا
نگیر از شب من آفتاب فردا را
نبند روی من آن چشمههای زیبا را
تو گاهواره ماه و ستارهها هستی
خدا به نام تو کرده است آسمانها را
تو در ادامۀ هاجر به خاک آمدهای
که باز سجده کنی امتحان عظمی را
خدا سپرده بهدستت چهار اسماعیل
که چشمه چشمه گلستان کنند دنیا را
چه کردهای که به آغوش مهربانی تو
سپردهاند جگر گوشههای زهرا را
بگو چه بر سر بانوی آب آمده است
که باز میشنوم رود رود دریا را
تبر چگونه شکستهست شاخه و برگ تو را
چطور خم شدهای بر زمین، سپیدارا!
بخوان! دوباره بخوان با گلوی مرثیهها
حدیث تشنهترین دستهای صحرا را
از آسمان به زمین آمده است گیسویت
که سربلند کند دختران حوّا را