- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۹
- بازدید: ۱۴۶۸
- شماره مطلب: ۴۶۹۵
-
چاپ
آخر ذبیح
مقتل شهزاده عبدالله را
بشْنو و برکش به گردون، آه را
کودکی خورشیدوَش، طفلی صبیح
در ره سلطان دین، آخرذبیح
دید عبدالله کآن سلطان پاک
اوفتاد از پشت زین بر روی خاک
عاشقانه تاخت از خیمه برون
بر لبش، «انّا الیه راجعون»
بانوان بر وی چنان پروانه، جمع
شاهزاده در میان، مانند شمع
گِرد وی بانگ خروش و ناله بود
وآن چو ماهی در میان هاله بود
هر یکی بگْرفته طرف دامنش
چون «بناتالنّعش» در پیرامنش
گفت: نی، نی، این نمیبینم صواب
که رود بیمن برادر، سوی باب
ای دریغا! عمّ من بنْشسته زار
تشنهلب در زیر تیغ آبدار
ای دریغا! که شدم از نو یتیم
محنت من محنتی باشد عظیم
طفل را باشد یتیمی، صعبکار
خاصه چون بینی یتیم او را دو بار
از پی جان باختن، خوش میدوید
تا برِ سلطان جانبازان رسید
کافری با تیغ آمد، سوی شاه
خویش را افکنْد خوش بر روی شاه
داد پیش تیغ، دست خویشتن
تا نیاید شاه دین را بر بدن
تیغ کین بر دست عبداللَّه رسید
ندبهی اهل حرم بر مه رسید
اللَّه! اللَّه! اوفتاد آن دست پاک
در کنار شاه دین بر روی خاک
-
توشۀ اشک
بیرون شهر بار گشودند قافله
نه غیر ندبه کار و نه جز نوحه، مشغله
افراشتند خیمهی اهل حرم، نخست
زآن پس سرای پردهی سالار قافله
-
کهکشان نظارهگر
چون پیش چشمشان، سر شه بر سنان گذشت
در حیرتم که بر سر زینب، چسان گذشت
تا بوسدش گلو، نرسیدش به نیزه، دست
آوخ که نیزه نیز بر او سرگران گذشت!
-
گهوارۀ خاک
بر کشتگان ز غرفهی جنّت، نظاره کن
اوّل، نظر بدین بدن پارهپاره کن
با اینکه زخم پیکر او را شماره نیست
باز آی و زخم پیکر او را شماره کن
آخر ذبیح
مقتل شهزاده عبدالله را
بشْنو و برکش به گردون، آه را
کودکی خورشیدوَش، طفلی صبیح
در ره سلطان دین، آخرذبیح
دید عبدالله کآن سلطان پاک
اوفتاد از پشت زین بر روی خاک
عاشقانه تاخت از خیمه برون
بر لبش، «انّا الیه راجعون»
بانوان بر وی چنان پروانه، جمع
شاهزاده در میان، مانند شمع
گِرد وی بانگ خروش و ناله بود
وآن چو ماهی در میان هاله بود
هر یکی بگْرفته طرف دامنش
چون «بناتالنّعش» در پیرامنش
گفت: نی، نی، این نمیبینم صواب
که رود بیمن برادر، سوی باب
ای دریغا! عمّ من بنْشسته زار
تشنهلب در زیر تیغ آبدار
ای دریغا! که شدم از نو یتیم
محنت من محنتی باشد عظیم
طفل را باشد یتیمی، صعبکار
خاصه چون بینی یتیم او را دو بار
از پی جان باختن، خوش میدوید
تا برِ سلطان جانبازان رسید
کافری با تیغ آمد، سوی شاه
خویش را افکنْد خوش بر روی شاه
داد پیش تیغ، دست خویشتن
تا نیاید شاه دین را بر بدن
تیغ کین بر دست عبداللَّه رسید
ندبهی اهل حرم بر مه رسید
اللَّه! اللَّه! اوفتاد آن دست پاک
در کنار شاه دین بر روی خاک