مشخصات شعر

تاب مهجوری

ظهر عاشورا که پور بوتراب

تشنه‌لب افتاد بر روی تراب

 

در حرم بودش برادرزاده‌ای

لاله‌رویی، عاشقی، آزاده‌ای

 

عشق را مشتاق و خاطرخواه بود

نام آن شه‌زاده، عبدالله بود

 

شاهدی در صحنه‌ی پیکار بود

الفت او با عمو، بسیار بود

 

بس‌که الفت داشت با خون خدا

لحظه‌ای از او نمی‌گشتی جدا

 

 

آه! از آن دم کز حرم آمد برون

دید دشت کربلا را لاله‌گون

 

تا شود آگه ز احوال عمو

جست‌وجوها کرد دنبال عمو

 

چون مریدی بر مراد خود رسید

تا عمو را دید، آهی برکشید

 

غنچه‌ی لعل لب خود، باز کرد

با عمو این‌سان سخن، آغاز کرد:

 

ای عمو جان! دیده‌ی خود، باز کن

هم‌چو گل، عبداللَّهت را ناز کن

 

باورم این پیکر صدچاک نیست

جای تو عرش است، روی خاک نیست

 

آمدم تا سوی خرگاهت برم

نزد عمّه با دوصد آهت برم

 

طاقت دوری ندارد، عمّه‌ام

تاب مهجوری ندارد، عمّه‌ام

 

سینه‌سوزان با دو چشم اشک‌بار

می‌کشد در خیمه عمّه انتظار

 

 

الغرض؛ آن نازدانه با عمو

بود در گودال، گرم گفت‌وگو

 

ناگهان آمد لعینی روسیاه

تیغ بر کف در میان قتلگاه

 

تیغ بالا بُرد تا آرد فرود

بر حسین بن علی، دریای جود

 

از عمویش تا کند دفع خطر

دست خود را کرد عبداللَّه، سپر

 

خون، بسی رفت از تن و بی‌هوش شد

با عموی خویش، هم‌آغوش شد

تاب مهجوری

ظهر عاشورا که پور بوتراب

تشنه‌لب افتاد بر روی تراب

 

در حرم بودش برادرزاده‌ای

لاله‌رویی، عاشقی، آزاده‌ای

 

عشق را مشتاق و خاطرخواه بود

نام آن شه‌زاده، عبدالله بود

 

شاهدی در صحنه‌ی پیکار بود

الفت او با عمو، بسیار بود

 

بس‌که الفت داشت با خون خدا

لحظه‌ای از او نمی‌گشتی جدا

 

 

آه! از آن دم کز حرم آمد برون

دید دشت کربلا را لاله‌گون

 

تا شود آگه ز احوال عمو

جست‌وجوها کرد دنبال عمو

 

چون مریدی بر مراد خود رسید

تا عمو را دید، آهی برکشید

 

غنچه‌ی لعل لب خود، باز کرد

با عمو این‌سان سخن، آغاز کرد:

 

ای عمو جان! دیده‌ی خود، باز کن

هم‌چو گل، عبداللَّهت را ناز کن

 

باورم این پیکر صدچاک نیست

جای تو عرش است، روی خاک نیست

 

آمدم تا سوی خرگاهت برم

نزد عمّه با دوصد آهت برم

 

طاقت دوری ندارد، عمّه‌ام

تاب مهجوری ندارد، عمّه‌ام

 

سینه‌سوزان با دو چشم اشک‌بار

می‌کشد در خیمه عمّه انتظار

 

 

الغرض؛ آن نازدانه با عمو

بود در گودال، گرم گفت‌وگو

 

ناگهان آمد لعینی روسیاه

تیغ بر کف در میان قتلگاه

 

تیغ بالا بُرد تا آرد فرود

بر حسین بن علی، دریای جود

 

از عمویش تا کند دفع خطر

دست خود را کرد عبداللَّه، سپر

 

خون، بسی رفت از تن و بی‌هوش شد

با عموی خویش، هم‌آغوش شد

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×