- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۹
- بازدید: ۱۸۰۶
- شماره مطلب: ۴۶۷۴
-
چاپ
دو اسماعیل
بود، زینب را دو مهسیما پسر
کز فروزانچهر، هر یک چون قمر
هر دو از رخشندگی، بدری تمام
وز دو گیسو، لیلهالقدری تمام
هر دو از دُرج شرف، درّی خوشاب
وز رخ رخشان، شبیه آفتاب
گیسوانْشان، «لیلهالمعراج» محض
رخ، مهی لامع به شام داج محض
چون به نسبت آن دو دردانهیْ خلیل
صاحب معراج را بوده سلیل
لاجَرَم، از ابروان، سیمایشان
حاکی از «قوسین» و اَوْاَدْنایشان
شد به سوی خیمه، زینب با شتاب
با دلی پُرآتش و چشمی پُرآب
با سرشک افشانْد، گَرد از مویشان
شانه زد بر عنبرینگیسویشان
چشم هر یک را ز کُحل بخت خویش
تیرهتر کرد، از سواد رخت خویش
هر دو را بربست، تیغی بر میان
وآن گه ایشان را به رسم ارمغان،
نزد شه آورْد و بوسیدش قدم
گفت کای شاهنشه گردونخِدَم!
تو سلیمان و من آن مور ضعیف
وین دو فرزند من، آن ران نحیف
مور را از درگه خود، رد مکن
بر رُخش راه رجا را سد مکن
تحفهی ناقابلش را کن قبول
تا نگردد مور هم از غم، ملول
تحفهی این مور اگر ناقابل است
مشکنش دل، زآن که او را هم دل است
چشم رحمت، باز بر خواهر نما
وین دو را قربانی داور نما
آنقََدَر افشانْد سیلاب از دو عین
تا اجازت داد ایشان را حسین
مادر، ایشان را چو جان در بر گرفت
وز جمال هر دو بوسه برگرفت
گفت: ای قربانتان، جان و تنم!
وی ضیاء دیدههای روشنم!
دادهام از شیرهی جان، شیرتان
تا که سازم طعمهی شمشیرتان
شکر للَّه! کآنچه در دل داشتم
وآنچه در باغ تمنّا کاشتم
شاخشاخ آرزویم داد، بر
نخلهی جانم، نمود اینسان ثمر
که شما را با دو دست خویشتن
در رضای دوست پوشیدم کفن
گر چه بس شبها به روز آوردهام
تا چنین دردانهها پروردهام
الله! الله! ای دو اسماعیل من!
جهد بنْمایید در تقدیم تن
تیغ بنْهد بر گلوتان، گر قضا
هان! مبادا سر بپیچید از رضا!
در منای دوست، باید بیدریغ
سر فرود آورْد بر تعظیم تیغ
تشنگیتان گر دو لب دوزد به هم
هیچ بر ابرو میندازید، خم
ای دو مهسیما جوان خوشخصال!
هر دوتان را باد شیر من، حلال !
زود، جان سازید قربان حسین
تا شوم من، سرفراز عالمین
گر چه از داغ شما تا روز مرگ
میشوم چون نخلهی بی شاخ و برگ
کاش! مانند شما صد نور عین
داشتم از بهر قربان حسین
آن دو معصوم صغیر بیگناه
از حرم کردند رو، بر رزمگاه
هیچ یک را از عطش نیرو نبود
تا که تیغ آرند، از بالا فرود
وآن دو کودک نقطهوار اندر میان
آن جماعت همچو پرگار از کران
بر رجزخوانی امانْشان کس نداد
هر کسی بر قتلشان بازو گشاد
صفزنان از چارسو با مکر و شید
یک جهان صیّاد، بر دور دو صید
یک به سنگ و یک به تیر و یک به نی
حمله آوردند آنان را ز پی
تا که افتادند، آن دو روی خاک
با تن مجروح و جسم چاکچاک
شاه چون آواز ایشان را شنید
آمد و رخسارهی ایشان بدید
شاید از ایشان یکی، جان داده بود
وآن دگر هم بر رحیل آماده بود
شاه را چون دید، جان تقدیم کرد
کج به پایش گردن تسلیم کرد
پس گرفت آن هر دو تن را روی دوش
وز جگر از داغ ایشان زد خروش
آن دو تن را همچو جان در بر گرفت
وآن گهی راه حرم را برگرفت
هر دو را با داغ و سوز و اشک و آه
شاه دین آورْد سوی خیمهگاه
بر زنان، شور قیامت درگرفت
هر زنی یک طفل را در بر گرفت
هر زنی آمد پی دیدارشان
بوسه زد بر چهرهی خونبارشان
غیر زینب کز حرم نامد برون
بلکه اشکش هم، نزد سر از جفون
تا برادر را نیفتد در خیال
که ز غم، زینب شده افسردهحال
این طریق حبّ و جانافشانی است
هر که شد اینگونه، یار جانی است
دو اسماعیل
بود، زینب را دو مهسیما پسر
کز فروزانچهر، هر یک چون قمر
هر دو از رخشندگی، بدری تمام
وز دو گیسو، لیلهالقدری تمام
هر دو از دُرج شرف، درّی خوشاب
وز رخ رخشان، شبیه آفتاب
گیسوانْشان، «لیلهالمعراج» محض
رخ، مهی لامع به شام داج محض
چون به نسبت آن دو دردانهیْ خلیل
صاحب معراج را بوده سلیل
لاجَرَم، از ابروان، سیمایشان
حاکی از «قوسین» و اَوْاَدْنایشان
شد به سوی خیمه، زینب با شتاب
با دلی پُرآتش و چشمی پُرآب
با سرشک افشانْد، گَرد از مویشان
شانه زد بر عنبرینگیسویشان
چشم هر یک را ز کُحل بخت خویش
تیرهتر کرد، از سواد رخت خویش
هر دو را بربست، تیغی بر میان
وآن گه ایشان را به رسم ارمغان،
نزد شه آورْد و بوسیدش قدم
گفت کای شاهنشه گردونخِدَم!
تو سلیمان و من آن مور ضعیف
وین دو فرزند من، آن ران نحیف
مور را از درگه خود، رد مکن
بر رُخش راه رجا را سد مکن
تحفهی ناقابلش را کن قبول
تا نگردد مور هم از غم، ملول
تحفهی این مور اگر ناقابل است
مشکنش دل، زآن که او را هم دل است
چشم رحمت، باز بر خواهر نما
وین دو را قربانی داور نما
آنقََدَر افشانْد سیلاب از دو عین
تا اجازت داد ایشان را حسین
مادر، ایشان را چو جان در بر گرفت
وز جمال هر دو بوسه برگرفت
گفت: ای قربانتان، جان و تنم!
وی ضیاء دیدههای روشنم!
دادهام از شیرهی جان، شیرتان
تا که سازم طعمهی شمشیرتان
شکر للَّه! کآنچه در دل داشتم
وآنچه در باغ تمنّا کاشتم
شاخشاخ آرزویم داد، بر
نخلهی جانم، نمود اینسان ثمر
که شما را با دو دست خویشتن
در رضای دوست پوشیدم کفن
گر چه بس شبها به روز آوردهام
تا چنین دردانهها پروردهام
الله! الله! ای دو اسماعیل من!
جهد بنْمایید در تقدیم تن
تیغ بنْهد بر گلوتان، گر قضا
هان! مبادا سر بپیچید از رضا!
در منای دوست، باید بیدریغ
سر فرود آورْد بر تعظیم تیغ
تشنگیتان گر دو لب دوزد به هم
هیچ بر ابرو میندازید، خم
ای دو مهسیما جوان خوشخصال!
هر دوتان را باد شیر من، حلال !
زود، جان سازید قربان حسین
تا شوم من، سرفراز عالمین
گر چه از داغ شما تا روز مرگ
میشوم چون نخلهی بی شاخ و برگ
کاش! مانند شما صد نور عین
داشتم از بهر قربان حسین
آن دو معصوم صغیر بیگناه
از حرم کردند رو، بر رزمگاه
هیچ یک را از عطش نیرو نبود
تا که تیغ آرند، از بالا فرود
وآن دو کودک نقطهوار اندر میان
آن جماعت همچو پرگار از کران
بر رجزخوانی امانْشان کس نداد
هر کسی بر قتلشان بازو گشاد
صفزنان از چارسو با مکر و شید
یک جهان صیّاد، بر دور دو صید
یک به سنگ و یک به تیر و یک به نی
حمله آوردند آنان را ز پی
تا که افتادند، آن دو روی خاک
با تن مجروح و جسم چاکچاک
شاه چون آواز ایشان را شنید
آمد و رخسارهی ایشان بدید
شاید از ایشان یکی، جان داده بود
وآن دگر هم بر رحیل آماده بود
شاه را چون دید، جان تقدیم کرد
کج به پایش گردن تسلیم کرد
پس گرفت آن هر دو تن را روی دوش
وز جگر از داغ ایشان زد خروش
آن دو تن را همچو جان در بر گرفت
وآن گهی راه حرم را برگرفت
هر دو را با داغ و سوز و اشک و آه
شاه دین آورْد سوی خیمهگاه
بر زنان، شور قیامت درگرفت
هر زنی یک طفل را در بر گرفت
هر زنی آمد پی دیدارشان
بوسه زد بر چهرهی خونبارشان
غیر زینب کز حرم نامد برون
بلکه اشکش هم، نزد سر از جفون
تا برادر را نیفتد در خیال
که ز غم، زینب شده افسردهحال
این طریق حبّ و جانافشانی است
هر که شد اینگونه، یار جانی است