- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۹
- بازدید: ۴۷۷۸
- شماره مطلب: ۴۶۵۴
-
چاپ
رسم عاشق
بود «عابس»، سرخوش از صهبای عشق
غرق شد یکباره در دریای عشق
گفت با خود: نیست رسم عاشق این
دست همّت تا به کی در آستین؟
گر که عاشق، مهر دلبر داشتی
باید از هستیش، دل برداشتی
باید اوّل از خِرَد، بیگانه شد
در مقام عاشقی، دیوانه شد
چون به خود این گفت آن پیکارجو
گشت عریان در صف پیکار، او
داستان عاشقی را تازه کرد
دفتر عشّاق را شیرازه کرد
آنقَدَر جنگید آن شورآفرین
تا نگون شد جسمش از زین بر زمین
چون نگون گردید جسمش روی خاک
شد ز تیر و تیغ و خنجر، چاکچاک
گفت: ای فرزند زهرا! یا حسین!
عابست افتاده از پا، یا حسین!
ای خوش! آن عاشق که جانانش تویی
وقت مردن، مونس جانش تویی
شاه چون فریاد عابس را شنید
بی تأمّل بر سر جسمش رسید
دیده عابس بر رخ شه، باز کرد
مرغ روحش از بدن، پرواز کرد
رسم عاشق
بود «عابس»، سرخوش از صهبای عشق
غرق شد یکباره در دریای عشق
گفت با خود: نیست رسم عاشق این
دست همّت تا به کی در آستین؟
گر که عاشق، مهر دلبر داشتی
باید از هستیش، دل برداشتی
باید اوّل از خِرَد، بیگانه شد
در مقام عاشقی، دیوانه شد
چون به خود این گفت آن پیکارجو
گشت عریان در صف پیکار، او
داستان عاشقی را تازه کرد
دفتر عشّاق را شیرازه کرد
آنقَدَر جنگید آن شورآفرین
تا نگون شد جسمش از زین بر زمین
چون نگون گردید جسمش روی خاک
شد ز تیر و تیغ و خنجر، چاکچاک
گفت: ای فرزند زهرا! یا حسین!
عابست افتاده از پا، یا حسین!
ای خوش! آن عاشق که جانانش تویی
وقت مردن، مونس جانش تویی
شاه چون فریاد عابس را شنید
بی تأمّل بر سر جسمش رسید
دیده عابس بر رخ شه، باز کرد
مرغ روحش از بدن، پرواز کرد