- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۹
- بازدید: ۲۱۹۶
- شماره مطلب: ۴۶۵۳
-
چاپ
شیر شیران
سوی میدان شد چو فرزند شبیب
لرزه افکندی بر اندام رقیب
نعرهی «هَل مِن مبارز» برزدی
کوفیان را بر جگر، اخگر زدی
ظالمی از آن سپاه بدسِیَر
داد لشکر را ندای «الحذر»
هان! مبادا کس به میدانش شدن!
شیر شیران است، این پیر کهن
گر چه بودندی فزون از سی هزار
نامدش یک تن برای کارزار
ابن سعدِ دون چو دید این ماجرا
چارهجویی کرد و درداد این ندا:
خود نظر تا کی به جولانش کنید؟
باید اینک سنگبارانش کنید
آن زمان زآن مردم دور از شرف
سنگ آمد سوی او از هر طرف
دید عابس، آن مِهینمرد غیور
سنگها آید چو افواج طیور
گفت: چون ما را ز مردن، باک نیست
آرزویی جز تن صد چاک نیست،
بهتر آن باشد که تن، عریان کنم
آنچه از دستم برآید، آن کنم
درع از تن، خود از سر، دور کرد
قلب زهرا را ز خود، مسرور کرد
نیست در سر جز هوای وصل دوست
سنگ کین با پیکر عریان، نکوست
زین عمل بنْمود کای قوم عنید!
سنگ چبْوَد؟ آتشم بر تن زنید
هان! مپندارید من دیوانهام
گِرد شمع شاه دین، پروانهام
جان چه باشد، در ره جانان من؟
این من و این پیکر عریان من
شیر شیران
سوی میدان شد چو فرزند شبیب
لرزه افکندی بر اندام رقیب
نعرهی «هَل مِن مبارز» برزدی
کوفیان را بر جگر، اخگر زدی
ظالمی از آن سپاه بدسِیَر
داد لشکر را ندای «الحذر»
هان! مبادا کس به میدانش شدن!
شیر شیران است، این پیر کهن
گر چه بودندی فزون از سی هزار
نامدش یک تن برای کارزار
ابن سعدِ دون چو دید این ماجرا
چارهجویی کرد و درداد این ندا:
خود نظر تا کی به جولانش کنید؟
باید اینک سنگبارانش کنید
آن زمان زآن مردم دور از شرف
سنگ آمد سوی او از هر طرف
دید عابس، آن مِهینمرد غیور
سنگها آید چو افواج طیور
گفت: چون ما را ز مردن، باک نیست
آرزویی جز تن صد چاک نیست،
بهتر آن باشد که تن، عریان کنم
آنچه از دستم برآید، آن کنم
درع از تن، خود از سر، دور کرد
قلب زهرا را ز خود، مسرور کرد
نیست در سر جز هوای وصل دوست
سنگ کین با پیکر عریان، نکوست
زین عمل بنْمود کای قوم عنید!
سنگ چبْوَد؟ آتشم بر تن زنید
هان! مپندارید من دیوانهام
گِرد شمع شاه دین، پروانهام
جان چه باشد، در ره جانان من؟
این من و این پیکر عریان من