- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۱۰
- بازدید: ۱۴۰۱
- شماره مطلب: ۴۶۲۱
-
چاپ
هاتف غیب
چون ز کعبه شد، عزیز مصطفی
رهسپر، سوی دیار کربلا
کاروانش را سراسر بر ملا
دمبهدم پیک بلا میزد صلا
شد سراپا غرق دریای لقا
کآمدش از هاتف غیب این ندا:
کاروان را بین که با اعزاز و ناز
میکند از مرگ خود، خود پیشواز
رهروان را بین که با اجلال و جاه
خود روان گشتند، سوی قتلگاه
در یکی منزل چو افکندند بار
بهر آسایش همه خُرد و کبار
ناگهان یک تن عرب آمد ز راه
خوانْد او را در حضور خویش، شاه
چون که آمد نزد نور ذوالجلال
کرد از اوضاع کوفه زو سؤال
خواست اعرابی که گوید در خفا
شاه فرمودش که برگو بر ملا
گفت اعرابی که کوفه پُربلاست
پُربلا و پُرغم و پُرابتلاست
سیّدی! در کوفه «مسلم» شد شهید
«هانی بن عروه» هم در خون تپید
شه تلاوت کرد با رنج فزون
آیهی «انّا الیه الرّاجعون»
«آذر»! از این شرح ماتم درگذر
سوختی جان جهانی سربهسر
-
هلال زینب
کوفیان را دیده از غم، اشکبار
اندر آن هنگامه از خرد و کبار
بانوی دین دید چون افغانشان
از مصائب، دیدهی گریانشان،
-
بیتالاحزان
باز گشتم با غم و محنت، قرین
یادم آمد از غم «امّالبنین»
شد ز دشت کربلا چون باخبر
«بیتالاحزان» در بقیعش شد مقر
-
یا جّدا!
چون «بشیر» از امر زینالعابدین
وارد شهر مدینه شد غمین
بانگ زد: یا اهل یثرب! خاص و عام
بعد از این اندر مدینه «لامُقام»
-
بوی مشک
اهل بیت شاه دین با صد نوا
بار بر بستند از شام بلا
ره بپیمودند چندی بیقرار
تا که دشت کربلا شد آشکار
هاتف غیب
چون ز کعبه شد، عزیز مصطفی
رهسپر، سوی دیار کربلا
کاروانش را سراسر بر ملا
دمبهدم پیک بلا میزد صلا
شد سراپا غرق دریای لقا
کآمدش از هاتف غیب این ندا:
کاروان را بین که با اعزاز و ناز
میکند از مرگ خود، خود پیشواز
رهروان را بین که با اجلال و جاه
خود روان گشتند، سوی قتلگاه
در یکی منزل چو افکندند بار
بهر آسایش همه خُرد و کبار
ناگهان یک تن عرب آمد ز راه
خوانْد او را در حضور خویش، شاه
چون که آمد نزد نور ذوالجلال
کرد از اوضاع کوفه زو سؤال
خواست اعرابی که گوید در خفا
شاه فرمودش که برگو بر ملا
گفت اعرابی که کوفه پُربلاست
پُربلا و پُرغم و پُرابتلاست
سیّدی! در کوفه «مسلم» شد شهید
«هانی بن عروه» هم در خون تپید
شه تلاوت کرد با رنج فزون
آیهی «انّا الیه الرّاجعون»
«آذر»! از این شرح ماتم درگذر
سوختی جان جهانی سربهسر