- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۱۰
- بازدید: ۲۷۴۴
- شماره مطلب: ۴۶۰۵
-
چاپ
خاطر مشوّش
خیمه زد سلطان دین در کربلا
شد مشوّش خاطر آل عبا
خاصه زینب، بنت زهرای بتول
خاطرش گردید بس زار و ملول
پس به حال زار و قلب پُرملال
کرد از سلطان مظلومان، سؤال:
من ندانم چیست سرّ این زمین
تا شدم وارد، به غم گشتم قرین
تا که بگْرفتند بار از محملم
شد عیان غمهای عالم در دلم
ای عزیز مصطفی! فخر کبار!
زین زمین، خوب است تا بندیم بار
این سخن چون شاه از خواهر شنفت
در بیان پاسخش، «هیهات» گفت
پس تسلّی داد او را از کرم
بعد از آن فرمود: میدان، خواهرم!
کاین زمین ما را بُوَد آرامگاه
ماندن ما باشد از امر اله
جان خواهر! صبر کن در هر بلا
صابرین را دوست میدارد خدا
این زمین، نی کربلا، دشت مناست
من خلیل و این زمین، جای فداست
من بباید کشته از قوم شریر
تو بباید در کف دونان، اسیر
«آذر»! از شرح مصیبت درگذر
کز بیانش سوخت، جان خشک و تر
-
هلال زینب
کوفیان را دیده از غم، اشکبار
اندر آن هنگامه از خرد و کبار
بانوی دین دید چون افغانشان
از مصائب، دیدهی گریانشان،
-
بیتالاحزان
باز گشتم با غم و محنت، قرین
یادم آمد از غم «امّالبنین»
شد ز دشت کربلا چون باخبر
«بیتالاحزان» در بقیعش شد مقر
-
یا جّدا!
چون «بشیر» از امر زینالعابدین
وارد شهر مدینه شد غمین
بانگ زد: یا اهل یثرب! خاص و عام
بعد از این اندر مدینه «لامُقام»
-
بوی مشک
اهل بیت شاه دین با صد نوا
بار بر بستند از شام بلا
ره بپیمودند چندی بیقرار
تا که دشت کربلا شد آشکار
خاطر مشوّش
خیمه زد سلطان دین در کربلا
شد مشوّش خاطر آل عبا
خاصه زینب، بنت زهرای بتول
خاطرش گردید بس زار و ملول
پس به حال زار و قلب پُرملال
کرد از سلطان مظلومان، سؤال:
من ندانم چیست سرّ این زمین
تا شدم وارد، به غم گشتم قرین
تا که بگْرفتند بار از محملم
شد عیان غمهای عالم در دلم
ای عزیز مصطفی! فخر کبار!
زین زمین، خوب است تا بندیم بار
این سخن چون شاه از خواهر شنفت
در بیان پاسخش، «هیهات» گفت
پس تسلّی داد او را از کرم
بعد از آن فرمود: میدان، خواهرم!
کاین زمین ما را بُوَد آرامگاه
ماندن ما باشد از امر اله
جان خواهر! صبر کن در هر بلا
صابرین را دوست میدارد خدا
این زمین، نی کربلا، دشت مناست
من خلیل و این زمین، جای فداست
من بباید کشته از قوم شریر
تو بباید در کف دونان، اسیر
«آذر»! از شرح مصیبت درگذر
کز بیانش سوخت، جان خشک و تر