- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۴
- بازدید: ۴۴۲۵
- شماره مطلب: ۴۵۸۸
-
چاپ
روشنی دیده
در دل شب رفت فرزند بتول
با دلی پُردرد در روضهیْ رسول
از جفای روزگار فتنهجو
گریه بگْرفتش همی راه گلو:
یا رسولاللَّه! منم اینک حسین
کز مَنَت بودی به گیتی، نور عین
شب همه شب بود در سوز و گداز
با خدای خویش در راز و نیاز
گریه و زاری همی آغاز کرد
با پیمبر تا سحرگه، راز کرد
در سحرگاه اندکی خوابش ربود
تا ربودش خواب، شد وقت شهود
نور احمد، قبر اطهر را شکافت
وز افق، ماه یمانی رخ بتافت
دید بیرون آمد از مهر و وفا
با گروهی از ملایک، مصطفی
در برش بگْرفت و چشمش بوسه داد
اشک وی بزْدود و لب بر لب نهاد
ای فدایت هم پدر، هم مادرم!
میوهی دل! یادگار اطهرم!
ای عزیز من! تو خود جان منی
از تو باشد، دیدهام را روشنی
بینمت گویا در این زودی قتیل
ای تو در عالم، ذبیح و من، خلیل!
بینمت در سرزمین کربلا
در میان خاک و خونی، مبتلا
مادرت زهرای اطهر در بهشت
حیدر صفدر، علیّ حقسرشت،
عمّ تو، حمزه، شهید راه حق
جعفر طیّار کاو بردی سبق،
در بهشت خلد، مشتاق تواَند
انتظار مقدمت را میبرند
بس بُوَد ما را به سویت، اشتیاق
یا حسین! «اُخرج الی ارضِ العراق»
خود تو را خواهد خدا در خاک و خون
وز تو پیدا، سرّ «ما لاتعلمون»
رفت از بهر وداع مادرش
در بغل بگْرفت قبر اطهرش
گفت با مادر بسی از درد دل
ریخت اشک و تربتش را ساخت گل
سر برآور، حال فرزندت ببین
محنت فرزند دلبندت ببین
سر برآور، کن تو بدرودم دگر
که حسینت میرود سوی سفر
پس برفتی خامس آل عبا
کرد بدرود مزار مجتبی
در وداعش با زبان حال گفت
دُر همی بارید و با مژگان بسفت:
آسمان بگْرفته بر من کار، تنگ
در مدینه من نبتْوانم درنگ
در جوار جد، تو را باشد وطن
من به سوی کربلا باید شدن
نینوا، جای غریبان بلاست
خوابگاه کشتگان کربلاست
شد محمّد، پور پاک مرتضی
نزد آن سلطان اقلیم رضا
آگهی دادش شه از عزم رحیل
میروم بیرون از این شهر، ای خلیل!
تا کشانَد هر کجا خواهد خدا
خود مرا با اهل بیت مصطفی
گفت: اندر مکّه آی، ای شه! فرود
مأمن حق، قبلهی اهل سجود
ور نبتْوانی در آنجا زیستن
کوچ کن زآنجا، برو سوی یمن
کاندر آن اعوان و انصار تواَند
مردمش از جان و دل، یار تواَند
شاه گفتا: باشد این رأیت، صواب
میروم من، سوی مکّه با شتاب
در جهان گر خود نیابم، مأمنی
بار ذلّت را نشاید چون منی
گیرم آخر از ستم، گردم شهید
بهتر از عمر است و بیعت با یزید
چون رسید اینجا سخن، بس زارزار
گریه بنْمودند چون ابر بهار
امّسلْمه زین خبر، آگاه شد
خاطرآشفته به نزد شاه شد
ای تو ما را یادگار مصطفی!
از رُخت بطحا و یثرب را صفا!
از حریم جدّ خود، خیرالبشر
پا منه بیرون و بگْذر زین سفر
زین سفر آید همی بوی فراق
میکشد آخر تو را سوی عراق
من شنیدم خود ز ختمالانبیا
در عراق و سرزمین کربلا،
«قرّهالعین» مرا، حزب یزید
مینمایند از ستم، روزی شهید
گفت شاه: ای مادر فرخندهفال!
نیست بر من نیز خود پوشیده حال
دانم، ای مادر! مرا اندر چه روز
میرسد آن وقعهی بنیادسوز
میشناسم نیک، من، خود مدفنم
در کجا گردد جدا سر از تنم
میشناسم آن کسان کز اقربا
کشته میگردند در آن ماجرا
پس اشارت کرد، سوی نینوا
گشت مشهودش زمین کربلا
دست بُرد و از دیار غربتش
قبضهای برداشتی از تربتش
هان! بگیر این تربت و در شیشه دار
زین سخن، دل فارغ از اندیشه دار
چون مبدّل خاک را بینی به خون
گو دگر «انّا الیه راجعون»
امّسلْمه زین خبر بگْریست زار
لطمه زد با آه و شیون بر عذار
با دلی میگفت از غم، چاکچاک:
یا رسولاللَّه! بر آور سر ز خاک
این حسین است، آن عزیز کردگار
عرش رحمان را ز رفعت، گوشوار
سالها پروردی اندر دامنش
حالیا مضطر نموده دشمنش
شد مهیّای سفر، شاه حجاز
برگ و ساز آن سفر را کرد ساز
شهر یثرب را دگر بدرود کرد
رو به سوی کعبهی مقصود کرد
کرد طی، منزلبهمنزل، روز و شب
تا به شهر مکّه، آن میر عرب
-
مصحف
شاه دین را بود در درج خیام
گوهری رخشنده، عبدالله ناممهر خاصی بین این طفل و شه است
کنیتش زین رو ابوعبداللَّه است -
مصحف
شاه دین را بود در درج خیام
گوهری رخشنده، عبدالله نام
مهر خاصی بین این طفل و شه است
کنیتش زین رو ابوعبداللَّه است
-
پیام محبوب
در ره عشق، عجب شهرت و نامی دارم
هر دم از جانب محبوب، پیامی دارم
داستانی است مرا بر سر هر رهگذری
بر سر هر گذری، شورش عامی دارم
-
عزای پدر
آتش دشمن چو خیمهگاه بگیرد
دامن هر طفل بیگناه بگیرد
آه یتیمان ز قلب زار برآید
آینهی چرخ، دود آه بگیرد
روشنی دیده
در دل شب رفت فرزند بتول
با دلی پُردرد در روضهیْ رسول
از جفای روزگار فتنهجو
گریه بگْرفتش همی راه گلو:
یا رسولاللَّه! منم اینک حسین
کز مَنَت بودی به گیتی، نور عین
شب همه شب بود در سوز و گداز
با خدای خویش در راز و نیاز
گریه و زاری همی آغاز کرد
با پیمبر تا سحرگه، راز کرد
در سحرگاه اندکی خوابش ربود
تا ربودش خواب، شد وقت شهود
نور احمد، قبر اطهر را شکافت
وز افق، ماه یمانی رخ بتافت
دید بیرون آمد از مهر و وفا
با گروهی از ملایک، مصطفی
در برش بگْرفت و چشمش بوسه داد
اشک وی بزْدود و لب بر لب نهاد
ای فدایت هم پدر، هم مادرم!
میوهی دل! یادگار اطهرم!
ای عزیز من! تو خود جان منی
از تو باشد، دیدهام را روشنی
بینمت گویا در این زودی قتیل
ای تو در عالم، ذبیح و من، خلیل!
بینمت در سرزمین کربلا
در میان خاک و خونی، مبتلا
مادرت زهرای اطهر در بهشت
حیدر صفدر، علیّ حقسرشت،
عمّ تو، حمزه، شهید راه حق
جعفر طیّار کاو بردی سبق،
در بهشت خلد، مشتاق تواَند
انتظار مقدمت را میبرند
بس بُوَد ما را به سویت، اشتیاق
یا حسین! «اُخرج الی ارضِ العراق»
خود تو را خواهد خدا در خاک و خون
وز تو پیدا، سرّ «ما لاتعلمون»
رفت از بهر وداع مادرش
در بغل بگْرفت قبر اطهرش
گفت با مادر بسی از درد دل
ریخت اشک و تربتش را ساخت گل
سر برآور، حال فرزندت ببین
محنت فرزند دلبندت ببین
سر برآور، کن تو بدرودم دگر
که حسینت میرود سوی سفر
پس برفتی خامس آل عبا
کرد بدرود مزار مجتبی
در وداعش با زبان حال گفت
دُر همی بارید و با مژگان بسفت:
آسمان بگْرفته بر من کار، تنگ
در مدینه من نبتْوانم درنگ
در جوار جد، تو را باشد وطن
من به سوی کربلا باید شدن
نینوا، جای غریبان بلاست
خوابگاه کشتگان کربلاست
شد محمّد، پور پاک مرتضی
نزد آن سلطان اقلیم رضا
آگهی دادش شه از عزم رحیل
میروم بیرون از این شهر، ای خلیل!
تا کشانَد هر کجا خواهد خدا
خود مرا با اهل بیت مصطفی
گفت: اندر مکّه آی، ای شه! فرود
مأمن حق، قبلهی اهل سجود
ور نبتْوانی در آنجا زیستن
کوچ کن زآنجا، برو سوی یمن
کاندر آن اعوان و انصار تواَند
مردمش از جان و دل، یار تواَند
شاه گفتا: باشد این رأیت، صواب
میروم من، سوی مکّه با شتاب
در جهان گر خود نیابم، مأمنی
بار ذلّت را نشاید چون منی
گیرم آخر از ستم، گردم شهید
بهتر از عمر است و بیعت با یزید
چون رسید اینجا سخن، بس زارزار
گریه بنْمودند چون ابر بهار
امّسلْمه زین خبر، آگاه شد
خاطرآشفته به نزد شاه شد
ای تو ما را یادگار مصطفی!
از رُخت بطحا و یثرب را صفا!
از حریم جدّ خود، خیرالبشر
پا منه بیرون و بگْذر زین سفر
زین سفر آید همی بوی فراق
میکشد آخر تو را سوی عراق
من شنیدم خود ز ختمالانبیا
در عراق و سرزمین کربلا،
«قرّهالعین» مرا، حزب یزید
مینمایند از ستم، روزی شهید
گفت شاه: ای مادر فرخندهفال!
نیست بر من نیز خود پوشیده حال
دانم، ای مادر! مرا اندر چه روز
میرسد آن وقعهی بنیادسوز
میشناسم نیک، من، خود مدفنم
در کجا گردد جدا سر از تنم
میشناسم آن کسان کز اقربا
کشته میگردند در آن ماجرا
پس اشارت کرد، سوی نینوا
گشت مشهودش زمین کربلا
دست بُرد و از دیار غربتش
قبضهای برداشتی از تربتش
هان! بگیر این تربت و در شیشه دار
زین سخن، دل فارغ از اندیشه دار
چون مبدّل خاک را بینی به خون
گو دگر «انّا الیه راجعون»
امّسلْمه زین خبر بگْریست زار
لطمه زد با آه و شیون بر عذار
با دلی میگفت از غم، چاکچاک:
یا رسولاللَّه! بر آور سر ز خاک
این حسین است، آن عزیز کردگار
عرش رحمان را ز رفعت، گوشوار
سالها پروردی اندر دامنش
حالیا مضطر نموده دشمنش
شد مهیّای سفر، شاه حجاز
برگ و ساز آن سفر را کرد ساز
شهر یثرب را دگر بدرود کرد
رو به سوی کعبهی مقصود کرد
کرد طی، منزلبهمنزل، روز و شب
تا به شهر مکّه، آن میر عرب