مشخصات شعر

کاروان غم

کاروان غم شدی سوی حجاز

ز آتش غم، جمله در سوز و گداز

 

سیّد سجّاد گفتا با «بشیر»:

چون تو نبْوَد عاقل روشن‌ضمیر

 

رو، به سوی یثرب از ما پیش‌تر

زین مصیبت دِه تو مردم را خبر‌

 

داخل شهر مدینه شد بشیر

کرد محزون، جمله‌ی برنا و پیر

 

گفت با مردم، بشیر اندر حرم:

من رسول کاروان مضطرم

 

گشته کشته پادشاه عالمین

میر یثرب، خسرو بطحا، حسین

 

گشت یثرب زین خبر، چون نینوا

شد گریبان‌ها همه چاک از عزا

 

آل هاشم، مرد و زن، بر سر زنان

جملگی مویه‌کنان و موکنان

 

آمدند از شهر بیرون زین خبر

سر ز پا نشْناخته، پا را ز سر

 

تا رسیده در برِ زین‌العباد

آن پیمبر‌خصلت و حیدر‌نژاد

 

شورش و افغان شدی در خیمه‌گاه

روز از این غم گشت بر مردم، سیاه

 

شد به منبر، عابدین با قلب زار

اشک‌ریزان گفت آن والاتبار:

 

حمد و شکر کردگار «لم‌یزل»!

شد نصیب ما، بلا، روز ازل

 

بنده‌ی حق را غم از تقدیر نیست

هم به غیر از شیر در زنجیر نیست

 

«ما نداریم از رضای حق، گله

عار ناید شیر را از سلسله»

 

عاشق حق را نباشد جز بلا

شد نصیب ما بلا در کربلا

 

آن که از روز ازل، خلق آفرید

در خور رنج و بلا جز ما ندید

 

گفت در آن لحظه نور مشرقین:

کشته شد لب‌تشنه بابایم، حسین

 

سیّد سجّاد با قلبی ملول

رفت نزد تربت پاک رسول

 

از پی‌اش اهل حرم شد در حرم

در تزلزل شد حرم از سوز غم

 

آمد از ره، دختر میر عرب

پای تا سر ناله، سر تا ‌پا تعب

 

گفت: «یا جدّا»! حسینت کشته شد

پیکرش در خاک و خون، آغشته شد

 

من نمی‌گویم چها شد بر تنش

یا رسول‌الله! این پیراهنش

 

رفت زینب دختر میر حجاز

نزد مادر تا کند راز و نیاز

 

گفت: مادر‌جان! حسینت کشته شد

میوه‌ی قلبت به خون آغشته شد

 

کوفیان آتش ز کین افروختند

خیمه‌ی ما را سراسر سوختند

 

شد سر نور دو عینت در تنور

خود تو دیدی در تنور، آیات نور

 

من چه گویم از سر بازارها؟

ز‌آن جفا و ظلم، زآن آزارها

 

شامیان، سنگ جفا بر ما زدند

با زبان بس طعنه‌ها بر ما زدند‌

 

از حسینت، من نشان آورده‌ام

جامه‌اش را ارمغان آورده‌ام

 

آه و واویلا! که زینب شد ز هوش

لب فرو‌بند، ای «بنایی»! شو خموش

کاروان غم

کاروان غم شدی سوی حجاز

ز آتش غم، جمله در سوز و گداز

 

سیّد سجّاد گفتا با «بشیر»:

چون تو نبْوَد عاقل روشن‌ضمیر

 

رو، به سوی یثرب از ما پیش‌تر

زین مصیبت دِه تو مردم را خبر‌

 

داخل شهر مدینه شد بشیر

کرد محزون، جمله‌ی برنا و پیر

 

گفت با مردم، بشیر اندر حرم:

من رسول کاروان مضطرم

 

گشته کشته پادشاه عالمین

میر یثرب، خسرو بطحا، حسین

 

گشت یثرب زین خبر، چون نینوا

شد گریبان‌ها همه چاک از عزا

 

آل هاشم، مرد و زن، بر سر زنان

جملگی مویه‌کنان و موکنان

 

آمدند از شهر بیرون زین خبر

سر ز پا نشْناخته، پا را ز سر

 

تا رسیده در برِ زین‌العباد

آن پیمبر‌خصلت و حیدر‌نژاد

 

شورش و افغان شدی در خیمه‌گاه

روز از این غم گشت بر مردم، سیاه

 

شد به منبر، عابدین با قلب زار

اشک‌ریزان گفت آن والاتبار:

 

حمد و شکر کردگار «لم‌یزل»!

شد نصیب ما، بلا، روز ازل

 

بنده‌ی حق را غم از تقدیر نیست

هم به غیر از شیر در زنجیر نیست

 

«ما نداریم از رضای حق، گله

عار ناید شیر را از سلسله»

 

عاشق حق را نباشد جز بلا

شد نصیب ما بلا در کربلا

 

آن که از روز ازل، خلق آفرید

در خور رنج و بلا جز ما ندید

 

گفت در آن لحظه نور مشرقین:

کشته شد لب‌تشنه بابایم، حسین

 

سیّد سجّاد با قلبی ملول

رفت نزد تربت پاک رسول

 

از پی‌اش اهل حرم شد در حرم

در تزلزل شد حرم از سوز غم

 

آمد از ره، دختر میر عرب

پای تا سر ناله، سر تا ‌پا تعب

 

گفت: «یا جدّا»! حسینت کشته شد

پیکرش در خاک و خون، آغشته شد

 

من نمی‌گویم چها شد بر تنش

یا رسول‌الله! این پیراهنش

 

رفت زینب دختر میر حجاز

نزد مادر تا کند راز و نیاز

 

گفت: مادر‌جان! حسینت کشته شد

میوه‌ی قلبت به خون آغشته شد

 

کوفیان آتش ز کین افروختند

خیمه‌ی ما را سراسر سوختند

 

شد سر نور دو عینت در تنور

خود تو دیدی در تنور، آیات نور

 

من چه گویم از سر بازارها؟

ز‌آن جفا و ظلم، زآن آزارها

 

شامیان، سنگ جفا بر ما زدند

با زبان بس طعنه‌ها بر ما زدند‌

 

از حسینت، من نشان آورده‌ام

جامه‌اش را ارمغان آورده‌ام

 

آه و واویلا! که زینب شد ز هوش

لب فرو‌بند، ای «بنایی»! شو خموش

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×