- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۴
- بازدید: ۳۰۲۰
- شماره مطلب: ۴۵۶۴
-
چاپ
یک سؤال
آه! از آن ساعت که از شام بلا
زینب آمد در زمین کربلا
با زبان حال، آن زار حزین
با زمین کربلا گفت اینچنین:
ای زمین! از عرش اعلا برتری
چون مقام زادهی پیغمبری
خاک تو، چشم مَلَک را توتیاست
درد بیدرمان عالم را دواست
در تو ما را خاک غم بر سر شده
در تو لیلا، بیعلیاکبر شده
در تو، پیش دیدهی خونبار ما
شد جدا از تن، سر سالار ما
نیست دیگر طاقت صبر و مجال
حالیا من از تو دارم یک سؤال
گو به من، قبر علیاکبر کجاست؟
قبر عبّاس علمدارم کجاست؟
«ذاکر» عاصی، فدای خاک تو!
خاک گردد او به خاک پاک تو
-
شکوهها
آه! از آن ساعت که با صد شور و شین
زینب آمد بر سر قبر حسین
بر سر قبر برادر چون رسید
ناله و آه و فغان از دل کشید
-
مدفن قربانیان
شه فرود آمد به دشت کربلا
گفت پس با آن زمین پُربلا:
ای زمین! ای تربت عنبرسرشت!
ای به رتبت، برتر از خاک بهشت!
-
سالها
گفت: ای پشت و پناه و یاورم!
ای علمدار سپاه و لشکرم!
ای به هر غم، مونس و غمخوار من!
محرم راز و سپهسالار من!
یک سؤال
آه! از آن ساعت که از شام بلا
زینب آمد در زمین کربلا
با زبان حال، آن زار حزین
با زمین کربلا گفت اینچنین:
ای زمین! از عرش اعلا برتری
چون مقام زادهی پیغمبری
خاک تو، چشم مَلَک را توتیاست
درد بیدرمان عالم را دواست
در تو ما را خاک غم بر سر شده
در تو لیلا، بیعلیاکبر شده
در تو، پیش دیدهی خونبار ما
شد جدا از تن، سر سالار ما
نیست دیگر طاقت صبر و مجال
حالیا من از تو دارم یک سؤال
گو به من، قبر علیاکبر کجاست؟
قبر عبّاس علمدارم کجاست؟
«ذاکر» عاصی، فدای خاک تو!
خاک گردد او به خاک پاک تو