- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۴
- بازدید: ۳۹۵۴
- شماره مطلب: ۴۵۵۹
-
چاپ
بوی مشک
اهل بیت شاه دین با صد نوا
بار بر بستند از شام بلا
ره بپیمودند چندی بیقرار
تا که دشت کربلا شد آشکار
بر مشام آمد، شمیمی دلربا
زآن شمیم آمد سکینه در نوا:
عمّه! عمّه! نینوا نزدیک شد
وادی کرببلا نزدیک شد
عمّه! بوی مشک ناب آید همی
قاصدم از کوی باب آید همی
از صبا خوش بوی عنبر آیدم
گوییا از کوی اکبر آیدم
خوش گلستانی است، دشت کربلا
گشته از خون جوانان باصفا
نیست «آذر» را هوا جز این به سر
تا که روزی گرددش، بار دگر
-
هلال زینب
کوفیان را دیده از غم، اشکبار
اندر آن هنگامه از خرد و کبار
بانوی دین دید چون افغانشان
از مصائب، دیدهی گریانشان،
-
بیتالاحزان
باز گشتم با غم و محنت، قرین
یادم آمد از غم «امّالبنین»
شد ز دشت کربلا چون باخبر
«بیتالاحزان» در بقیعش شد مقر
-
یا جّدا!
چون «بشیر» از امر زینالعابدین
وارد شهر مدینه شد غمین
بانگ زد: یا اهل یثرب! خاص و عام
بعد از این اندر مدینه «لامُقام»
بوی مشک
اهل بیت شاه دین با صد نوا
بار بر بستند از شام بلا
ره بپیمودند چندی بیقرار
تا که دشت کربلا شد آشکار
بر مشام آمد، شمیمی دلربا
زآن شمیم آمد سکینه در نوا:
عمّه! عمّه! نینوا نزدیک شد
وادی کرببلا نزدیک شد
عمّه! بوی مشک ناب آید همی
قاصدم از کوی باب آید همی
از صبا خوش بوی عنبر آیدم
گوییا از کوی اکبر آیدم
خوش گلستانی است، دشت کربلا
گشته از خون جوانان باصفا
نیست «آذر» را هوا جز این به سر
تا که روزی گرددش، بار دگر