- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۴
- بازدید: ۱۵۰۹
- شماره مطلب: ۴۵۴۳
-
چاپ
ماتم اسلام
دور گردون بس که دشمنکام شد
ماتم اسلام، عید عام شد
شد چو در شام، اختران برج دین
آسمان گفتی فروشُد بر زمین
هر طرف نظّارگان از مرد و زن
با دف و نی، انجمندرانجمن
شامیان بر دست و پا، رنگینخضاب
چهره خونآلود، آل بوتراب
بر سنان، تابان، سر شاه انام
چون ز جیب شامگه، ماه تمام
جای حیرانی است، زین دورِ نگون
شرم بادت! ای سپهر واژگون!
گیرمت باک از جفا و کین نبود
در جفاکاری، چنین آیین نبود
شامیان بردند در بزم یزید
دستبسته عترتِ شاهِ شهید
شاه دین را سر به تشتِ زرنگار
بانوان از دیده، مرواریدبار
پور سفیان، سرخوش از جامِ غرور
قدسیان، گریان از آن بزم سرور
وه! چه گویم من؟ زبانم بسته باد!
خامهی خونبار من بشْکسته باد!
که چه رفت از ضربت چوب جفا
زآن سپس بر بوسهگاه مصطفی
زآن سپس دادند در ویرانه جا
پردهپوشان حریم مصطفی
شد خرابه، گنج دُرهای یتیم
همچو اندر کهف، اصحاب رقیم
سروری که سر به پا سودیش عرش
شد سرش را خشت، بالین؛ خاک، فرش
اشک خونین، شربت بیماریاش
شمع بالین، آه شببیداریاش
-
خضرا و غبرا
ای ز داغ تو روان، خون دل از دیدهی حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخهی صور
خاکبیزان به سر، اندر سر جسم تو بنات
اشکریزان به بر از سوگ تو، شَعرای عبور
-
آهوان حرم
چون کاروانِ دشتِ بلا، رو به شام کرد
صبحِ امید اهل حرم، رو به شام کرد
قوم یهود از پی تأیید کیش خویش
سجّاد را به بستن دست، اهتمام کرد
-
میر کاروان
ای خفته خوش به بستر خون! دیده باز کن
احوال ما ببین و سپس خوابِ ناز کن
ای وارثِ سریرِ امامت! به پای خیز
بر کشتگان بیکفنِ خود، نماز کن
-
یا ایّها العزیز!
اندر جهان، عیان شده غوغای رستخیز
ای قامت تو، شور قیامت! به پای خیز
زینب بَرَت بضاعت مزجات، جان به کف
آورده با ترانهی «یا ایُّها العزیز!»
ماتم اسلام
دور گردون بس که دشمنکام شد
ماتم اسلام، عید عام شد
شد چو در شام، اختران برج دین
آسمان گفتی فروشُد بر زمین
هر طرف نظّارگان از مرد و زن
با دف و نی، انجمندرانجمن
شامیان بر دست و پا، رنگینخضاب
چهره خونآلود، آل بوتراب
بر سنان، تابان، سر شاه انام
چون ز جیب شامگه، ماه تمام
جای حیرانی است، زین دورِ نگون
شرم بادت! ای سپهر واژگون!
گیرمت باک از جفا و کین نبود
در جفاکاری، چنین آیین نبود
شامیان بردند در بزم یزید
دستبسته عترتِ شاهِ شهید
شاه دین را سر به تشتِ زرنگار
بانوان از دیده، مرواریدبار
پور سفیان، سرخوش از جامِ غرور
قدسیان، گریان از آن بزم سرور
وه! چه گویم من؟ زبانم بسته باد!
خامهی خونبار من بشْکسته باد!
که چه رفت از ضربت چوب جفا
زآن سپس بر بوسهگاه مصطفی
زآن سپس دادند در ویرانه جا
پردهپوشان حریم مصطفی
شد خرابه، گنج دُرهای یتیم
همچو اندر کهف، اصحاب رقیم
سروری که سر به پا سودیش عرش
شد سرش را خشت، بالین؛ خاک، فرش
اشک خونین، شربت بیماریاش
شمع بالین، آه شببیداریاش