- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۱۰
- بازدید: ۱۲۷۱
- شماره مطلب: ۴۵۰۳
-
چاپ
بأبى المهموم
غم دین چون داشتى، اى حسین!
قلب محزون داشتى، اى حسین
جگرت مىیسوخت از تشنگى
دل پر خون داشتى، اى حسین
بِأبى المَهموم حتّى قَضى
بِأبى العَطشان حتّى مَضى
چه دلى؟ بس تنگ از فرط غم
چه غمى؟ انبوه بر روى هم
چه تنى؟ مجروح در خاک و خون
چه لبى؟ عطشان در پیش یم
بِأبى المَهموم حتّى قَضى
بِأبى العَطشان حتّى مَضى
شده ثارالله، وجه الثّرى
که در و دشت است، ماتمسرا
ز غمت بگریست خون، آسمان
به عزا بنشست خیرالورى
بِأبى المَهموم حتّى قَضى
بِأبى العَطشان حتّى مَضى
ز جنان آیند آل عبا
که تو را بینند گلگون قبا
مگر از این دشت سوى جنان
خبرى برده است باد صبا
بِأبى المَهموم حتّى قَضى
بِأبى العَطشان حتّى مَضى
به خدا! امروز در کربلا
به جهان این راز شد بر ملا
که چه عهدى بود، عهد الست
ز کجا برخاست قالوا بلى
بِأبى المَهموم حتّى قَضى
بِأبى العَطشان حتّى مَضى
به خدا! این جاست کوى صفا
که در آن جمعند اهل وفا
ولى از آثار پیدا بُوَد
که بسى دیدند جور و جفا
بِأبى المَهموم حتّى قَضى
بِأبى العَطشان حتّى مَضى
پس از این هم دوستداران تو
ندهند از دست، دامان تو
روز و شب گویند یا لَیتَنا!
مىشدیم آن روز قربان تو
بِأبى المَهموم حتّى قَضى
بِأبى العَطشان حتّى مَضى
چون «نگارنده» صدها هزار
از دل و جانند در انتظار
تا مگر گیرند داد تو را
با ولىّ عصر در روزگار
بِأبى المَهموم حتّى قَضى
بِأبى العَطشان حتّى مَضى
-
خزان گلشن
بر گلشن دین رسید چون موسم دى
شد فصل غم و زمان شادى شد طى
تا رفت سرِ سرّ خدا بر سرِ نى
در ناله شدى زینب کبرى چون نى
-
نصرانی
چون شد سر اطهر ابی عبدالله
در بزم یزید، همره آل الله
هنگام فداکاری نصرانی گفت:
لا حول و لا قوّه الّا بالله
-
وجه الله
شاهنشه دین، حسین آن وجه اله
تا جلوه سرش نمود در شام چو ماه
لب باز نمود و گفت با حال تباه:
لا حول و لا قوّه الّا بالله
-
سفینهالنّجاه
هر چند که چشمهی حیات است، حسین
لبتشنه، لب آب فرات است، حسین
غم نیست اگر غرق گناهیم همه
چون بحر کرم، فُلک نجات است، حسین
بأبى المهموم
غم دین چون داشتى، اى حسین!
قلب محزون داشتى، اى حسین
جگرت مىیسوخت از تشنگى
دل پر خون داشتى، اى حسین
بِأبى المَهموم حتّى قَضى
بِأبى العَطشان حتّى مَضى
چه دلى؟ بس تنگ از فرط غم
چه غمى؟ انبوه بر روى هم
چه تنى؟ مجروح در خاک و خون
چه لبى؟ عطشان در پیش یم
بِأبى المَهموم حتّى قَضى
بِأبى العَطشان حتّى مَضى
شده ثارالله، وجه الثّرى
که در و دشت است، ماتمسرا
ز غمت بگریست خون، آسمان
به عزا بنشست خیرالورى
بِأبى المَهموم حتّى قَضى
بِأبى العَطشان حتّى مَضى
ز جنان آیند آل عبا
که تو را بینند گلگون قبا
مگر از این دشت سوى جنان
خبرى برده است باد صبا
بِأبى المَهموم حتّى قَضى
بِأبى العَطشان حتّى مَضى
به خدا! امروز در کربلا
به جهان این راز شد بر ملا
که چه عهدى بود، عهد الست
ز کجا برخاست قالوا بلى
بِأبى المَهموم حتّى قَضى
بِأبى العَطشان حتّى مَضى
به خدا! این جاست کوى صفا
که در آن جمعند اهل وفا
ولى از آثار پیدا بُوَد
که بسى دیدند جور و جفا
بِأبى المَهموم حتّى قَضى
بِأبى العَطشان حتّى مَضى
پس از این هم دوستداران تو
ندهند از دست، دامان تو
روز و شب گویند یا لَیتَنا!
مىشدیم آن روز قربان تو
بِأبى المَهموم حتّى قَضى
بِأبى العَطشان حتّى مَضى
چون «نگارنده» صدها هزار
از دل و جانند در انتظار
تا مگر گیرند داد تو را
با ولىّ عصر در روزگار
بِأبى المَهموم حتّى قَضى
بِأبى العَطشان حتّى مَضى