- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۱۰
- بازدید: ۶۷۸۰
- شماره مطلب: ۴۴۹۲
-
چاپ
عقدههاى دل
اى روزگار! از تو نکویان رمیدهاند
وآن دیگران به دامن تو آرمیدهاند
بردند ناکسان ز تو بس بهره و نصیب
سیبى ز باغ مهر تو خوبان نچیدهاند
بیداد تا به چند؟ که اولاد مصطفى
جورى نمانده است که از تو ندیدهاند
خود کربلا شده است مدینه، چو اهلبیت
از گرد راه با دل سوزان رسیدهاند
افتاد در مدینه خروشى چنان شگفت
گویى قیامتى شد و صورى دمیدهاند
مىدیدهاند اهل مدینه که اهل بیت
دلها ز جاى کنده و در خون تپیدهاند
در روضۀ رسول شده باز عقدهها
یعنى که بلبلان ز قفسها پریدهاند
مىگفتهاند آن چه بر ایشان گذشته بود
یا دیده بودهاند وَ یا مىشنیدهاند
اى روزگار! دست بدار از جفا دگر
بر بى دلان که جور تو با جان خریدهاند
سوزاندهاند بال و پر و آشیانه را
از بس که آه از دل سوزان کشیدهاند
افسرده گشتهاند و نه شاداب مىشوند
گلها که روى خار مغیلان دویدهاند
رفتار توست این که «نگارنده» گفته است:
اى روزگار! از تو نکویان رمیدهاند
-
خزان گلشن
بر گلشن دین رسید چون موسم دى
شد فصل غم و زمان شادى شد طى
تا رفت سرِ سرّ خدا بر سرِ نى
در ناله شدى زینب کبرى چون نى
-
نصرانی
چون شد سر اطهر ابی عبدالله
در بزم یزید، همره آل الله
هنگام فداکاری نصرانی گفت:
لا حول و لا قوّه الّا بالله
-
وجه الله
شاهنشه دین، حسین آن وجه اله
تا جلوه سرش نمود در شام چو ماه
لب باز نمود و گفت با حال تباه:
لا حول و لا قوّه الّا بالله
-
سفینهالنّجاه
هر چند که چشمهی حیات است، حسین
لبتشنه، لب آب فرات است، حسین
غم نیست اگر غرق گناهیم همه
چون بحر کرم، فُلک نجات است، حسین
عقدههاى دل
اى روزگار! از تو نکویان رمیدهاند
وآن دیگران به دامن تو آرمیدهاند
بردند ناکسان ز تو بس بهره و نصیب
سیبى ز باغ مهر تو خوبان نچیدهاند
بیداد تا به چند؟ که اولاد مصطفى
جورى نمانده است که از تو ندیدهاند
خود کربلا شده است مدینه، چو اهلبیت
از گرد راه با دل سوزان رسیدهاند
افتاد در مدینه خروشى چنان شگفت
گویى قیامتى شد و صورى دمیدهاند
مىدیدهاند اهل مدینه که اهل بیت
دلها ز جاى کنده و در خون تپیدهاند
در روضۀ رسول شده باز عقدهها
یعنى که بلبلان ز قفسها پریدهاند
مىگفتهاند آن چه بر ایشان گذشته بود
یا دیده بودهاند وَ یا مىشنیدهاند
اى روزگار! دست بدار از جفا دگر
بر بى دلان که جور تو با جان خریدهاند
سوزاندهاند بال و پر و آشیانه را
از بس که آه از دل سوزان کشیدهاند
افسرده گشتهاند و نه شاداب مىشوند
گلها که روى خار مغیلان دویدهاند
رفتار توست این که «نگارنده» گفته است:
اى روزگار! از تو نکویان رمیدهاند