- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۱۰
- بازدید: ۳۰۱۲۰
- شماره مطلب: ۴۴۶۳
-
چاپ
هادی خلق
قبا پوش سرو من! کُله دار ماه من!
گذشت و نظر نکرد، به حال تباه من
که کاهد ز کوه هجر، تن همچو کاه من
در آیینهاش نیافت، چرا راه، آه من؟
ز تیغ و سنان شکافت، دل بی گناه من
از آن مژّگانِ راست، از آن ابروانِ کج
به خیز، آهوی خطا، به خط، نافۀ تشر
به خد، وادی یمن، به قد، سرو کاشمر
بدخشانِ لعلِ او، نموده به چین، گذر
که از چینِ طرّهاش، به لعلش رسد اثر
نه بر دفتر وفا، نموده دمی نظر
نه بر هجر، ممتحن، نه بر وصل، مبتهج
چو هجر و وصال را، یکی کرد در مزاج
به دل داد اضطراب، به تن داد اعوجاج
تن و جان عاشقان، جدا کرد ز امتزاج
نه بر درد، چاره مانْد، نه بر دارو، احتیاج
نباشد دگر مَناص، نگردد دگر علاج
چه بر دل رسد گزند، چه بر تن فتد فلج
پی قتل بیکسان، دو چشمانِ مؤتلف
به تیر و کمان کنند، دل دوستان، تلف
شود عالم ار خراب، نه حزن است و نه اسف
سنانهای غم به دست، کمانهای کین به کف
نشستند جا به جا، ستادند صف به صف
به یک طرز و یک طریق، به یک رسم و یک نهج
الا! ای که بر قمر، ز ابرو، کشی حسام!
به رخسار آفتاب، ز مژگان، زنی سهام
ز گیسو به روی مهر، کشی پرده از غمام
زنی طعنه از جمال، به تابانْ مه تمام
مکن دعوی گزاف، که در حضرت امام
به بطلان دعویت، اقامت کنم حجج
امام دهم، نقی، که بر خلق هادی است
رقاب انام از او، به طوق ایادی است
خطا بخش حاضر است، مددکار بادی است
ابر گمرهان راه، به ره، خضر وادی است
به شوق لقای او، ز جنّت، منادی است
هم از اولیا، قلوب، هم از انبیا، مهج
تویی کعبه و حرم، تویی مکّه و منا
تویی مشعر هِمم، تویی زمزم و صفا
تویی حجر و مستجار، تویی قبلۀ دعا
تویی خیرَ مَن یطاف، تویی خیرَ مَن سعا
تویی مطلب رسول، تویی مقصد خدا
هم از رکن و هم مقام، هم از عمره، هم ز حج
تو روح مصوّری، تو جان مجسّمی
تو نفْس مجرّدی، تو عقل مکرّمی
تو لوحی و تو قلم، تو عرش معظّمی
تو آیات منزِلی، تو اسماء اعظمی
ز آدم مؤخّری، به آدم مقدّمی
تویی آیت رجا، تویی معنی فرج
ستمکارِ ظالمی، چو جا بر وساده کرد
ز قوم ثمود و عاد، فزونش افاده کرد
تو را در حضور خویش، به پا ایستاده کرد
به پای رکاب خویش، به محنت پیاده کرد
ز جهل اختفای نور، خدا را اراده کرد
گمان کرد با خدا، مگر ممکن است لج
نه تنها به حضرتت، طریق جفا نمود
که بر جدّ تو حسین، بسا ظلمها نمود
نه پاس از رسول داشت، نه شرم از خدا نمود
روانه، جماعتی، سوی کربلا نمود
که باید به نینوا، چو در نی، نوا نمود
شود قـاعَ صَفصَفی، که لا تَأتَهَا العِوج
ز آبی که خضر را، ندادند در حیات
به قبر شریف او، ببندند در ممات
خرابی به مرقدش، رسانند از جهات
ببندند گاو و آب، بپوشند سرّ ذات
که تا دشت کربلا، شود سر به سر فرات
نیاید زیارتش، کسی از عمیقْ فج
به زوّار او کنید، ستمهای بیشمار
نپوید کسش به راه، نجوید کسش مزار
بگیرید سیم و زر، فزون از حد و شمار
ببرّید دست و سر، بر از حصر و انحصار
نمایید نبش قبر، بسازید کشتْزار
نیایید منصرف، نگردید مُنزعج
پس آن ظالمی که بود، در آن ماجرا، دخیل
بگفتا مرا به جهل، چو ابلیس شد دلیل
شنیدم که ناله کرد، زنی با دلی علیل
که ای پور بی قرین! که ای نجل بی عدیل!
حسین من! ای شهید! حسین من! ای قتیل!
هَمت زنده در ستم، هَمت کُشته در حرج
ولی سوی شه نرفت، نمود آب، احترام
نه در مردگی به قبر، نه در زندگی، به کام
از این قول پر ز هول، از این حرف ناتمام
ز «یحیی»، نکوتر است، که کوته کند کلام
در این قصّه، هائم است، عقول همه انام
که این نایبات را، چه سرّ است، مندرج
-
محفل شوم
پیمود چون ز کوفه، جرس، راه شام را
از صبح کوفه دید توان، شامِ شام را
کمتر ز اهل کوفه نشد، جور اهل شام
شرح کدام گویم و وصف کدام را؟
-
کرّوبیان، قدّوسیان
افتاد چون گذار اسیران به قتلگاه
شد گریه تا به ماهی و شد ناله تا به ماه
هم غرقه گشت، پیکر ماهی ز سیل اشک
هم تیره گشت، آینهی مه ز دود آه
-
دو مصیبت
گفت: ای به خون تپیده! مکرّم برادرم!
کافتادهای به روی زمین، در برابرم
آیا تو آن حسین منی؟ کز شرف نمود
بر دوش خود سوار، تو را جدّ اطهرم
-
سرمایۀ حُسن
سَرور یازدهم کز همه نقص، او بری است
قبلۀ ما، حسن بن علی عسکری است
رایج از همّت او، قاعدۀ جعفری است
مدّت دولت او، گر چه کنون، اسپری است
لیک در جمله عوالم، متصرّف بُوَدا
جان ز حرمان حضورش، متأسّف بُوَدا
هادی خلق
قبا پوش سرو من! کُله دار ماه من!
گذشت و نظر نکرد، به حال تباه من
که کاهد ز کوه هجر، تن همچو کاه من
در آیینهاش نیافت، چرا راه، آه من؟
ز تیغ و سنان شکافت، دل بی گناه من
از آن مژّگانِ راست، از آن ابروانِ کج
به خیز، آهوی خطا، به خط، نافۀ تشر
به خد، وادی یمن، به قد، سرو کاشمر
بدخشانِ لعلِ او، نموده به چین، گذر
که از چینِ طرّهاش، به لعلش رسد اثر
نه بر دفتر وفا، نموده دمی نظر
نه بر هجر، ممتحن، نه بر وصل، مبتهج
چو هجر و وصال را، یکی کرد در مزاج
به دل داد اضطراب، به تن داد اعوجاج
تن و جان عاشقان، جدا کرد ز امتزاج
نه بر درد، چاره مانْد، نه بر دارو، احتیاج
نباشد دگر مَناص، نگردد دگر علاج
چه بر دل رسد گزند، چه بر تن فتد فلج
پی قتل بیکسان، دو چشمانِ مؤتلف
به تیر و کمان کنند، دل دوستان، تلف
شود عالم ار خراب، نه حزن است و نه اسف
سنانهای غم به دست، کمانهای کین به کف
نشستند جا به جا، ستادند صف به صف
به یک طرز و یک طریق، به یک رسم و یک نهج
الا! ای که بر قمر، ز ابرو، کشی حسام!
به رخسار آفتاب، ز مژگان، زنی سهام
ز گیسو به روی مهر، کشی پرده از غمام
زنی طعنه از جمال، به تابانْ مه تمام
مکن دعوی گزاف، که در حضرت امام
به بطلان دعویت، اقامت کنم حجج
امام دهم، نقی، که بر خلق هادی است
رقاب انام از او، به طوق ایادی است
خطا بخش حاضر است، مددکار بادی است
ابر گمرهان راه، به ره، خضر وادی است
به شوق لقای او، ز جنّت، منادی است
هم از اولیا، قلوب، هم از انبیا، مهج
تویی کعبه و حرم، تویی مکّه و منا
تویی مشعر هِمم، تویی زمزم و صفا
تویی حجر و مستجار، تویی قبلۀ دعا
تویی خیرَ مَن یطاف، تویی خیرَ مَن سعا
تویی مطلب رسول، تویی مقصد خدا
هم از رکن و هم مقام، هم از عمره، هم ز حج
تو روح مصوّری، تو جان مجسّمی
تو نفْس مجرّدی، تو عقل مکرّمی
تو لوحی و تو قلم، تو عرش معظّمی
تو آیات منزِلی، تو اسماء اعظمی
ز آدم مؤخّری، به آدم مقدّمی
تویی آیت رجا، تویی معنی فرج
ستمکارِ ظالمی، چو جا بر وساده کرد
ز قوم ثمود و عاد، فزونش افاده کرد
تو را در حضور خویش، به پا ایستاده کرد
به پای رکاب خویش، به محنت پیاده کرد
ز جهل اختفای نور، خدا را اراده کرد
گمان کرد با خدا، مگر ممکن است لج
نه تنها به حضرتت، طریق جفا نمود
که بر جدّ تو حسین، بسا ظلمها نمود
نه پاس از رسول داشت، نه شرم از خدا نمود
روانه، جماعتی، سوی کربلا نمود
که باید به نینوا، چو در نی، نوا نمود
شود قـاعَ صَفصَفی، که لا تَأتَهَا العِوج
ز آبی که خضر را، ندادند در حیات
به قبر شریف او، ببندند در ممات
خرابی به مرقدش، رسانند از جهات
ببندند گاو و آب، بپوشند سرّ ذات
که تا دشت کربلا، شود سر به سر فرات
نیاید زیارتش، کسی از عمیقْ فج
به زوّار او کنید، ستمهای بیشمار
نپوید کسش به راه، نجوید کسش مزار
بگیرید سیم و زر، فزون از حد و شمار
ببرّید دست و سر، بر از حصر و انحصار
نمایید نبش قبر، بسازید کشتْزار
نیایید منصرف، نگردید مُنزعج
پس آن ظالمی که بود، در آن ماجرا، دخیل
بگفتا مرا به جهل، چو ابلیس شد دلیل
شنیدم که ناله کرد، زنی با دلی علیل
که ای پور بی قرین! که ای نجل بی عدیل!
حسین من! ای شهید! حسین من! ای قتیل!
هَمت زنده در ستم، هَمت کُشته در حرج
ولی سوی شه نرفت، نمود آب، احترام
نه در مردگی به قبر، نه در زندگی، به کام
از این قول پر ز هول، از این حرف ناتمام
ز «یحیی»، نکوتر است، که کوته کند کلام
در این قصّه، هائم است، عقول همه انام
که این نایبات را، چه سرّ است، مندرج