- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۱۰
- بازدید: ۱۲۲۹
- شماره مطلب: ۴۴۵۲
-
چاپ
آغاز اسارت
اى شه لبتشنگان! ما زین بیابان مىرویم
اشکافشان مىرویم
گر چه مجموعیم، بى تو بس پریشان مىرویم
سینهسوزان مىرویم
اکبر و قاسم تو را و آن صغیر شیرخوار
با گلوى پارپار
ما دو خواهر، بى برادر با یتیمان مىرویم
زار و نالان مىرویم
گر ابوالفضل، اى برادر! با شما همراه نیست
اینقدر هم، راه نیست
نزد خود آهسته خوانش، ما شتابان مىرویم
سوى کوفان مىرویم
اشتران بىجهاز و این ره دور و دراز
اى کریم چارهساز!
دوست را بگْذاشته با خیل عدوان مىرویم
مات و حیران مىرویم
گاه در بازار کوفه، گاه در بازار شام
پیش چشم خاص و عام
پارهپاره جامهها، موى پریشان مىرویم
سوى زندان مىرویم
گر تنت در کربلا بگْذاشتیم، اى شاه ما!
اى سرت همراه ما!
از فلک بگْذشته با این ماه تابان مىرویم
رو به سامان مىرویم
چون به پهلوى تنت ما را مجال ایست نیست
کاین مقام زیست نیست
با سر تو تا به پاى چوب خزران مىرویم
جامه درّان مىرویم
-
مادر و پسر
شنیدم که در عهد خیرالانام
رسول مکرّم، علیه السّلام
زنى را یکى طفل، گمگشته بود
چو دیوانگان، رو به مسجد نمود
-
گلشن و گلخن
وقت میدان رفتن شهزاده شد
چون پى جان باختن، آماده شد
همچو خور افکنْد بر خرگه، شعاع
بىکسان را خوانْد از بهر وداع
-
جان شیرین
هر پدر کاو بر سر جسم پسر آرد گذارى
برق مرگ وى زند بر خرمن عمرش، شرارى
اى نهال بارور! بار غم تو بر دل من
بس گرانبارى است، بارى؛ از دلم برگیر بارى
-
گوشۀ چشم
مگر ز حال پدر، اى پسر! تو بى خبرى؟
چرا به گوشۀ چشمى به من نمىنگرى؟
به حُسن خُلق و به شیرینى سخن، هرگز
دگر زمانه نیارد بسان تو پسرى
آغاز اسارت
اى شه لبتشنگان! ما زین بیابان مىرویم
اشکافشان مىرویم
گر چه مجموعیم، بى تو بس پریشان مىرویم
سینهسوزان مىرویم
اکبر و قاسم تو را و آن صغیر شیرخوار
با گلوى پارپار
ما دو خواهر، بى برادر با یتیمان مىرویم
زار و نالان مىرویم
گر ابوالفضل، اى برادر! با شما همراه نیست
اینقدر هم، راه نیست
نزد خود آهسته خوانش، ما شتابان مىرویم
سوى کوفان مىرویم
اشتران بىجهاز و این ره دور و دراز
اى کریم چارهساز!
دوست را بگْذاشته با خیل عدوان مىرویم
مات و حیران مىرویم
گاه در بازار کوفه، گاه در بازار شام
پیش چشم خاص و عام
پارهپاره جامهها، موى پریشان مىرویم
سوى زندان مىرویم
گر تنت در کربلا بگْذاشتیم، اى شاه ما!
اى سرت همراه ما!
از فلک بگْذشته با این ماه تابان مىرویم
رو به سامان مىرویم
چون به پهلوى تنت ما را مجال ایست نیست
کاین مقام زیست نیست
با سر تو تا به پاى چوب خزران مىرویم
جامه درّان مىرویم