- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۱۰
- بازدید: ۱۵۲۳
- شماره مطلب: ۴۴۵۱
-
چاپ
شرار خیمه
«زاغ چون شرم ندارد که نهد پا بر گُل
بلبلان را سزد ار دامن خارى گیرند»
زین میان، اى پسر سعد! بدین قوم تو گوى
تا از این غرقه به خون گشته، کنارى گیرند
کى روا باشد کز تیغ و سنان، دایرهوار
گرد این نقطۀ توحید، حصارى گیرند؟
ابرسان اشک بباریم بر این لالهرخان
اگر این خاروَشان از پى کارى گیرند
کودکان را چو قرار از کف و صبر از دل شد
بگذارید که تا راه فرارى گیرند
غم این تازه جوانان همه را خواهد سوخت
پس چه حاجت که در این خیمه، شرارى گیرند؟
-
مادر و پسر
شنیدم که در عهد خیرالانام
رسول مکرّم، علیه السّلام
زنى را یکى طفل، گمگشته بود
چو دیوانگان، رو به مسجد نمود
-
گلشن و گلخن
وقت میدان رفتن شهزاده شد
چون پى جان باختن، آماده شد
همچو خور افکنْد بر خرگه، شعاع
بىکسان را خوانْد از بهر وداع
-
جان شیرین
هر پدر کاو بر سر جسم پسر آرد گذارى
برق مرگ وى زند بر خرمن عمرش، شرارى
اى نهال بارور! بار غم تو بر دل من
بس گرانبارى است، بارى؛ از دلم برگیر بارى
-
گوشۀ چشم
مگر ز حال پدر، اى پسر! تو بى خبرى؟
چرا به گوشۀ چشمى به من نمىنگرى؟
به حُسن خُلق و به شیرینى سخن، هرگز
دگر زمانه نیارد بسان تو پسرى
شرار خیمه
«زاغ چون شرم ندارد که نهد پا بر گُل
بلبلان را سزد ار دامن خارى گیرند»
زین میان، اى پسر سعد! بدین قوم تو گوى
تا از این غرقه به خون گشته، کنارى گیرند
کى روا باشد کز تیغ و سنان، دایرهوار
گرد این نقطۀ توحید، حصارى گیرند؟
ابرسان اشک بباریم بر این لالهرخان
اگر این خاروَشان از پى کارى گیرند
کودکان را چو قرار از کف و صبر از دل شد
بگذارید که تا راه فرارى گیرند
غم این تازه جوانان همه را خواهد سوخت
پس چه حاجت که در این خیمه، شرارى گیرند؟