- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۱۰
- بازدید: ۱۲۶۷۸
- شماره مطلب: ۴۴۴۱
-
چاپ
ابر نوبهاری
چه لیلا؟ خود یکى مجنون اکبر
چه اکبر؟ خود یکى جان، پاى تا سر
کجا مادر چو او فرزند زاید؟
که در صد قرن، چون آن مه نیاید
تو از شهزاده خود نامى شنیدى
ولى گلزار رخسارش ندیدى
به گوش غنچه، باد صبحگاهى
کند وصف جمال او کماهى
چو غنچه از گل رویش کند یاد
دهد اوراق حُسن خویش بر باد
ز میدان، شاه چون شهزاده آورد
تو گفتى محشرى آماده آورد
چو ابر نوبهارى زار بگْریست
ز پا تا فرق آن دلدار بگْریست
شنیدم که عقیله، خواهر شاه
چو خور آمد به استقبال آن ماه
چو شاخ سنبلش در جوى خون دید
چو رعد و برق، بس نالید و گریید
اگر پرسى که لیلا در کجا بود
همى گویم که غم چندانْش فرسود،
که نتْوانست تا از پاى خیزد
اگر کوه است، غم وى را بریزد
-
مادر و پسر
شنیدم که در عهد خیرالانام
رسول مکرّم، علیه السّلام
زنى را یکى طفل، گمگشته بود
چو دیوانگان، رو به مسجد نمود
-
گلشن و گلخن
وقت میدان رفتن شهزاده شد
چون پى جان باختن، آماده شد
همچو خور افکنْد بر خرگه، شعاع
بىکسان را خوانْد از بهر وداع
-
جان شیرین
هر پدر کاو بر سر جسم پسر آرد گذارى
برق مرگ وى زند بر خرمن عمرش، شرارى
اى نهال بارور! بار غم تو بر دل من
بس گرانبارى است، بارى؛ از دلم برگیر بارى
-
گوشۀ چشم
مگر ز حال پدر، اى پسر! تو بى خبرى؟
چرا به گوشۀ چشمى به من نمىنگرى؟
به حُسن خُلق و به شیرینى سخن، هرگز
دگر زمانه نیارد بسان تو پسرى
ابر نوبهاری
چه لیلا؟ خود یکى مجنون اکبر
چه اکبر؟ خود یکى جان، پاى تا سر
کجا مادر چو او فرزند زاید؟
که در صد قرن، چون آن مه نیاید
تو از شهزاده خود نامى شنیدى
ولى گلزار رخسارش ندیدى
به گوش غنچه، باد صبحگاهى
کند وصف جمال او کماهى
چو غنچه از گل رویش کند یاد
دهد اوراق حُسن خویش بر باد
ز میدان، شاه چون شهزاده آورد
تو گفتى محشرى آماده آورد
چو ابر نوبهارى زار بگْریست
ز پا تا فرق آن دلدار بگْریست
شنیدم که عقیله، خواهر شاه
چو خور آمد به استقبال آن ماه
چو شاخ سنبلش در جوى خون دید
چو رعد و برق، بس نالید و گریید
اگر پرسى که لیلا در کجا بود
همى گویم که غم چندانْش فرسود،
که نتْوانست تا از پاى خیزد
اگر کوه است، غم وى را بریزد