- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۳
- بازدید: ۱۶۰۸
- شماره مطلب: ۴۴۳۵
-
چاپ
یا ولدی!
اى به قد سرو و به رخ ماه، على! یا ولدى!
از چه شد عمر تو کوتاه؟ على! یا ولدى!
چشم بگشاى، پسر! چشمهى چشمم بنگر
تا شوى از دلم آگاه، على! یا ولدى!
بار هجران تو را گر به سر کوه نهند
از غمت کوه شود کاه، على! یا ولدى!
خیز از جاى که لیلا پى دیدار رُخت
چشم بردوخته بر راه، على! یا ولدى!
تیغ کین هیچ نگویى؟ که کدام آهندل
بر سرت زد ز کمینگاه، على! یا ولدى!
سوخت جانم ز غم مرگ تو، جانا! زآن روى
کشم از پردهى دل آه، على! یا ولدى!
چند گامى که رَوى در ره جانان، بینى
اصغرت آمده همراه، على! یا ولدى!
-
مادر و پسر
شنیدم که در عهد خیرالانام
رسول مکرّم، علیه السّلام
زنى را یکى طفل، گمگشته بود
چو دیوانگان، رو به مسجد نمود
-
گلشن و گلخن
وقت میدان رفتن شهزاده شد
چون پى جان باختن، آماده شد
همچو خور افکنْد بر خرگه، شعاع
بىکسان را خوانْد از بهر وداع
-
جان شیرین
هر پدر کاو بر سر جسم پسر آرد گذارى
برق مرگ وى زند بر خرمن عمرش، شرارى
اى نهال بارور! بار غم تو بر دل من
بس گرانبارى است، بارى؛ از دلم برگیر بارى
-
گوشۀ چشم
مگر ز حال پدر، اى پسر! تو بى خبرى؟
چرا به گوشۀ چشمى به من نمىنگرى؟
به حُسن خُلق و به شیرینى سخن، هرگز
دگر زمانه نیارد بسان تو پسرى
یا ولدی!
اى به قد سرو و به رخ ماه، على! یا ولدى!
از چه شد عمر تو کوتاه؟ على! یا ولدى!
چشم بگشاى، پسر! چشمهى چشمم بنگر
تا شوى از دلم آگاه، على! یا ولدى!
بار هجران تو را گر به سر کوه نهند
از غمت کوه شود کاه، على! یا ولدى!
خیز از جاى که لیلا پى دیدار رُخت
چشم بردوخته بر راه، على! یا ولدى!
تیغ کین هیچ نگویى؟ که کدام آهندل
بر سرت زد ز کمینگاه، على! یا ولدى!
سوخت جانم ز غم مرگ تو، جانا! زآن روى
کشم از پردهى دل آه، على! یا ولدى!
چند گامى که رَوى در ره جانان، بینى
اصغرت آمده همراه، على! یا ولدى!