- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۳
- بازدید: ۱۹۰۹
- شماره مطلب: ۴۴۳۴
-
چاپ
شاخ گل من
افتاده ز پا، آخر بر من
شاخ گل من، این اکبر من
اى اکبر من! اى آن که تویى
جان تن من، عقل سر من
اى روى خوشت، نور بصرم!
وى بوى خوشت، جانپرور من!
اى تازه جوان! طاووس جنان!
برکنده غمت، بال و پر من
هرگز نرود، اى لالهرخم!
داغ غم تو، از خاطر من
بر فرق سرت، این زخم که زد؟
اى کاش زدى، بر پیکر من!
من چشمْترم، من خشکْلبم
بنگر، پسرا! خشک و تر من
همچون عمرم، بس تند مرو
کآید ز پىات، خوش اصغر من
-
مادر و پسر
شنیدم که در عهد خیرالانام
رسول مکرّم، علیه السّلام
زنى را یکى طفل، گمگشته بود
چو دیوانگان، رو به مسجد نمود
-
گلشن و گلخن
وقت میدان رفتن شهزاده شد
چون پى جان باختن، آماده شد
همچو خور افکنْد بر خرگه، شعاع
بىکسان را خوانْد از بهر وداع
-
جان شیرین
هر پدر کاو بر سر جسم پسر آرد گذارى
برق مرگ وى زند بر خرمن عمرش، شرارى
اى نهال بارور! بار غم تو بر دل من
بس گرانبارى است، بارى؛ از دلم برگیر بارى
-
گوشۀ چشم
مگر ز حال پدر، اى پسر! تو بى خبرى؟
چرا به گوشۀ چشمى به من نمىنگرى؟
به حُسن خُلق و به شیرینى سخن، هرگز
دگر زمانه نیارد بسان تو پسرى
شاخ گل من
افتاده ز پا، آخر بر من
شاخ گل من، این اکبر من
اى اکبر من! اى آن که تویى
جان تن من، عقل سر من
اى روى خوشت، نور بصرم!
وى بوى خوشت، جانپرور من!
اى تازه جوان! طاووس جنان!
برکنده غمت، بال و پر من
هرگز نرود، اى لالهرخم!
داغ غم تو، از خاطر من
بر فرق سرت، این زخم که زد؟
اى کاش زدى، بر پیکر من!
من چشمْترم، من خشکْلبم
بنگر، پسرا! خشک و تر من
همچون عمرم، بس تند مرو
کآید ز پىات، خوش اصغر من