- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۷
- بازدید: ۱۳۹۲
- شماره مطلب: ۴۳۷۵
-
چاپ
دیهیم سلطنت
ای قبلهگاه دل، در دولتسرای تو!
تاج سر ملوک جهان، خاک پای تو
یاد بهشت کی کند؟ آن کس که با خضوع
یک شب نمود صبح به کرببلای تو
دیهیم سلطنت به یکی جو نمیخرد
از روی معرفت شد اگر کس، گدای تو
بیگانه گشت از سر و جان و جلال و مال
هر کس که گشت از دل و جان، آشنای تو
راضی است حق به آن چه تو هستی از آن رضا
زیرا رضای حق نبُوَد، جز رضای تو
بهر نجات خلق گذشتی ز جان و سر
ای جان جمله آدم و عالَم، فدای تو!
دشمن خموش خواست کند نور تو ولی
عالَم قوام جُست، به ظلّ لوای تو
گفتند از میان ببرندت ز سمّ اسب
غافل که هست در دل احباب، جای تو
ای چشمهسار کوثر و زمزم! چه شد؟ که خصم
لبتشنه سر جدا بنمود از قفای تو
قربان حلق خشک و لب تشنهات! که مانْد
بر خاک ره، سه روز، تن توتیای تو
آتش فتاد کاش به ارکان نُه فلک
آن گه که سوخت ز آتش کین، خیمههای تو
تا از زبان تشنۀ تو، حق کند سخن
بر نوک نیزههای عدو خواست، جای تو
بار دگر شد آتش موسی، عیان به دهر
تا بر درخت شد، سرِ از تن جدای تو
آن حسرتی که در دل «طایی» است، این بُوَد
چون نی نوا کند، به ره نینوای تو
دیهیم سلطنت
ای قبلهگاه دل، در دولتسرای تو!
تاج سر ملوک جهان، خاک پای تو
یاد بهشت کی کند؟ آن کس که با خضوع
یک شب نمود صبح به کرببلای تو
دیهیم سلطنت به یکی جو نمیخرد
از روی معرفت شد اگر کس، گدای تو
بیگانه گشت از سر و جان و جلال و مال
هر کس که گشت از دل و جان، آشنای تو
راضی است حق به آن چه تو هستی از آن رضا
زیرا رضای حق نبُوَد، جز رضای تو
بهر نجات خلق گذشتی ز جان و سر
ای جان جمله آدم و عالَم، فدای تو!
دشمن خموش خواست کند نور تو ولی
عالَم قوام جُست، به ظلّ لوای تو
گفتند از میان ببرندت ز سمّ اسب
غافل که هست در دل احباب، جای تو
ای چشمهسار کوثر و زمزم! چه شد؟ که خصم
لبتشنه سر جدا بنمود از قفای تو
قربان حلق خشک و لب تشنهات! که مانْد
بر خاک ره، سه روز، تن توتیای تو
آتش فتاد کاش به ارکان نُه فلک
آن گه که سوخت ز آتش کین، خیمههای تو
تا از زبان تشنۀ تو، حق کند سخن
بر نوک نیزههای عدو خواست، جای تو
بار دگر شد آتش موسی، عیان به دهر
تا بر درخت شد، سرِ از تن جدای تو
آن حسرتی که در دل «طایی» است، این بُوَد
چون نی نوا کند، به ره نینوای تو