- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۷
- بازدید: ۲۰۱۶
- شماره مطلب: ۴۳۵۱
-
چاپ
عشق ذوالمنن
شهی که بود تهی، دل ز یاد خویشتنش
ز بس که بود به سر، شور عشق «ذوالمننش»
برای آن که کُند، جان به راه دوست، فدا
به سوی کرببلا شد، مسافر از وطنش
در آن زمین بلاخیز چون رسید، هجوم
به سوی کشور دل کرد، لشگر محنش
سپاه کوفی و شامی، شدند یک جا جمع
برای قتل وی و یاوران مؤتمنش
ز تاب تشنگی، آن پور ساقی کوثر
چو چوب خشک، زبان گشته بود در دهنش
کسی نداد به وی آب ورنه پیش دو چشم
ز هر کنار بُد آب فرات، موجزنش
هر آن چه گفت، منم سبط پاک پیغمبر
کسی نداد از آن قوم، گوش بر سخنش
تو گفتی آن که برآورده است پر، چو هما
ز بس که تیر، مکان کرده بود بر بدنش
به روی خاک، سه روز از جفای اعدا مانْد
برهنه پیکر زیباتر از گل سمنش
به غیر خاک بیابان و خون پیکر او
ز جور خصم، نه کافور بود و نه کفنش
به وی، چو «اختر طوسی» کسی که ناله کند
دهد مکان به جنان، کردگار «ذوالمننش»
-
ابوالقائم
ای دل! مباش غرّه، بر این دار ششدری
بر پنج روز عمر که بادی است، صرصری
در تنگنای گور، کنی عاقبت مقام
قصر تو اوسع است، گر از قصر قیصری
-
سوم ابوالحسن
ای آن که غرق بحر ملالی، تو صبح و شام!
از مهرِ زرِّ پخته و از عشقِ سیمِ خام
زآن زرّ و سیم پخته و خامت، بُوَد چه سود؟
جز آن که خورد و خواب، نمایی به خود، حرام
از شام تا به صبح، نخوابی ز بیم آنْک
دزدی بیاید و ببردْشان ز راه بام
-
دل بردی از من به یغما
میگفت شاه شهیدان، با زینب، ای خواهر من!
چون خصم با تیغ برّان، بُرّد سر از پیکر من،
برعهد یزدان وفا کن، دل را رضا بر قضا کن
آهسته چون نی نوا کن، بر نی چو بینی سر من
عشق ذوالمنن
شهی که بود تهی، دل ز یاد خویشتنش
ز بس که بود به سر، شور عشق «ذوالمننش»
برای آن که کُند، جان به راه دوست، فدا
به سوی کرببلا شد، مسافر از وطنش
در آن زمین بلاخیز چون رسید، هجوم
به سوی کشور دل کرد، لشگر محنش
سپاه کوفی و شامی، شدند یک جا جمع
برای قتل وی و یاوران مؤتمنش
ز تاب تشنگی، آن پور ساقی کوثر
چو چوب خشک، زبان گشته بود در دهنش
کسی نداد به وی آب ورنه پیش دو چشم
ز هر کنار بُد آب فرات، موجزنش
هر آن چه گفت، منم سبط پاک پیغمبر
کسی نداد از آن قوم، گوش بر سخنش
تو گفتی آن که برآورده است پر، چو هما
ز بس که تیر، مکان کرده بود بر بدنش
به روی خاک، سه روز از جفای اعدا مانْد
برهنه پیکر زیباتر از گل سمنش
به غیر خاک بیابان و خون پیکر او
ز جور خصم، نه کافور بود و نه کفنش
به وی، چو «اختر طوسی» کسی که ناله کند
دهد مکان به جنان، کردگار «ذوالمننش»