- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۷
- بازدید: ۱۴۴۴
- شماره مطلب: ۴۳۲۹
-
چاپ
صبح شهادت
شبی که صبح شهادت، در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود
لهیب تشنگیات، روح دشت را میسوخت
فرات موجزنان گر چه در کنار تو بود
به رزم، قصد فنای جهان گرت میبود
نه آسمان، نه زمین، مرد کارزار تو بود
اگر شجاعت و ایثار، جاودانی شد
ز خون پاک دلیران جاننثار تو بود
به جای مانْد اگر نامی از جوانمردی
ز پایمردی یاران نامدار تو بود
به پیشواز اجل، آن چنان کمر بستی
که مرگ، مضطرب از طفل شیرخوار تو بود
شُکوه نام بلند تو، جاودان باقی است
که سربلندی و آزادگی، شعار تو بود
به روی دست تو پرپر شد از خدنگ ستم
گلی که از چمن حُسن، یادگار تو بود
اگر چه گلشنت، ای باغبان! به غارت رفت
خزانِ باغِ تو آغازِ نوبهارِ تو بود
درخت عدل و مروّت که آبیاری شد
رهین منّت شمشیر آبدار تو بود
به جز دل تو که بود از وصال، خرّم و شاد
جهان و هر چه در او بود، سوگوار تو بود
به غیر داغ محبّت به دل نبود تو را
اگر چه سینهی هر لاله داغدار تو بود
زکاروان تو خاکستری به جای نمانْد
هنوز دیدۀ یثرب در انتظار تو بود
-
گل باغ ولایت
گل باغ ولایت را، که جانها برخی نامش
عجب دارم که جا دادند و ویرانۀ شامش
به زنجیر ستم بستند بازوی عزیزی راکه پوشیده ست ایزد جامۀ عصمت براندامش
-
پیغام ناله
به یثرب، کاروانی بیسپهسالار میآید
کز آهنگ درایش، نالههای زار میآید
چه پیغامی مگر زین کاروان آورده، پیک غم؟
که آوای مصیبت از در و دیوار میآید
-
چشم خامه
گل باغ ولایت را که جانها برخی نامش
عجب دارم که جا دادند در ویرانهی شامش
به زنجیر ستم بستند بازوی عزیزی را
که پوشیده است ایزد، جامهی عصمت بر اندامش
-
به حسرت
ز حسرت، لاله امشب، داغِ ماتم بر جگر دارد
که زینب، سوی شام از کوفه، آهنگ سفر دارد
روان شد کاروان و مانْد اندر پی، دل لیلا
کجا مادر تواند دیده از فرزند بردارد؟
صبح شهادت
شبی که صبح شهادت، در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود
لهیب تشنگیات، روح دشت را میسوخت
فرات موجزنان گر چه در کنار تو بود
به رزم، قصد فنای جهان گرت میبود
نه آسمان، نه زمین، مرد کارزار تو بود
اگر شجاعت و ایثار، جاودانی شد
ز خون پاک دلیران جاننثار تو بود
به جای مانْد اگر نامی از جوانمردی
ز پایمردی یاران نامدار تو بود
به پیشواز اجل، آن چنان کمر بستی
که مرگ، مضطرب از طفل شیرخوار تو بود
شُکوه نام بلند تو، جاودان باقی است
که سربلندی و آزادگی، شعار تو بود
به روی دست تو پرپر شد از خدنگ ستم
گلی که از چمن حُسن، یادگار تو بود
اگر چه گلشنت، ای باغبان! به غارت رفت
خزانِ باغِ تو آغازِ نوبهارِ تو بود
درخت عدل و مروّت که آبیاری شد
رهین منّت شمشیر آبدار تو بود
به جز دل تو که بود از وصال، خرّم و شاد
جهان و هر چه در او بود، سوگوار تو بود
به غیر داغ محبّت به دل نبود تو را
اگر چه سینهی هر لاله داغدار تو بود
زکاروان تو خاکستری به جای نمانْد
هنوز دیدۀ یثرب در انتظار تو بود