- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۷
- بازدید: ۱۷۶۴
- شماره مطلب: ۴۳۱۱
-
چاپ
ناشکیبی
شطّ فرات از آتش حسرت، کباب شد
وز تشنگیش از عرق خجلت، آب شد
در حلق ساکنان بهشت، آب سلسبیل
بر یاد تشنهکامی او، خون ناب شد
جبریل، دست بر سر و سر بُرد زیر بال
چون دست بر عنان زد و پا در رکاب شد
خود پس چرا نداد کسی دادِ اهلبیت؟
کز آن غریو و غلغله، روز حساب شد
امر شکیب کرد حرم را و خویشتن
بر ناشکیبی همه، بیصبر و تاب شد
عمر از فرازِ روی و اجل در قفای او
این بیدرنگ آمد و آن باشتاب شد
از صدر تا به صف، همه لرزید عرش و فرش
در صف چو صدر زین، تهی از آن جناب شد
چرخ از رَوش ستاد و زمین در تپش فتاد
زیر و زبر، جهان، همه پُر انقلاب شد
از آه و اشک، سینه و دامان باغ و دشت
صحرای آتش آمد و دریای آب شد
تا خون حلق او، کف صحرا نگار کرد
از خون دیده، دامن زهرا، خضاب شد
ساکن شو، ای فلک! که در این دورِ دیرپای
بطحا و یثرب از حرکاتت، خراب شد
زآن خونِ بیگناه، عجبتر که آن گروه
خشنود از این شدند که کاری ثواب شد
آه از دمی! که فارِس میدان کربلا
چون اشک خود فتاد، به دامان کربلا
-
ترکیب بند عاشورایی صفایی جندقی (بند اول)
امروز روز قتل شهیدان کربلاست
صحرای محشر، عرصۀ میدان نینواست
پشت حسینیان حجاز، از هلال غم
صوف مخالفان عراق، از نشاط راست
-
بخت مقبل
داشت شاه تشنهکامان، دختری
دختری خورشیدرخ، فرّخفری
با وجود کودکی، آن دردمند
بازویش در بند و گردن در کمند
-
رجال و نسا
بر حالت غریبی او، آسمان گریست
تنها نه آسمان، همه کون و مکان گریست
چون سوی مقتل آمد و بر کشتگان گذشت
بر هر جوان و پیر، خروشان چنان گریست
ناشکیبی
شطّ فرات از آتش حسرت، کباب شد
وز تشنگیش از عرق خجلت، آب شد
در حلق ساکنان بهشت، آب سلسبیل
بر یاد تشنهکامی او، خون ناب شد
جبریل، دست بر سر و سر بُرد زیر بال
چون دست بر عنان زد و پا در رکاب شد
خود پس چرا نداد کسی دادِ اهلبیت؟
کز آن غریو و غلغله، روز حساب شد
امر شکیب کرد حرم را و خویشتن
بر ناشکیبی همه، بیصبر و تاب شد
عمر از فرازِ روی و اجل در قفای او
این بیدرنگ آمد و آن باشتاب شد
از صدر تا به صف، همه لرزید عرش و فرش
در صف چو صدر زین، تهی از آن جناب شد
چرخ از رَوش ستاد و زمین در تپش فتاد
زیر و زبر، جهان، همه پُر انقلاب شد
از آه و اشک، سینه و دامان باغ و دشت
صحرای آتش آمد و دریای آب شد
تا خون حلق او، کف صحرا نگار کرد
از خون دیده، دامن زهرا، خضاب شد
ساکن شو، ای فلک! که در این دورِ دیرپای
بطحا و یثرب از حرکاتت، خراب شد
زآن خونِ بیگناه، عجبتر که آن گروه
خشنود از این شدند که کاری ثواب شد
آه از دمی! که فارِس میدان کربلا
چون اشک خود فتاد، به دامان کربلا