- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۷
- بازدید: ۱۲۱۴۳
- شماره مطلب: ۴۳۱۰
-
چاپ
مظلوم کربلا
میمیرم و عطش، جگرم پارهپاره کرد
بسته به روی عترت من، راه چاره کرد
دود است، پیش چشم من این آسمان، بلی
طفلم ز اشک، دامن من، پُر ستاره کرد
گوش ار دهید، «وا عطشا»ی حریم من
از قحط آب، آب، دل سنگ خاره کرد
من نسل احمدم که ز بیداد، بر تنم
زخم آن قَدَر رسیده که نتْوان شماره کرد
بالا گرفته تشنگی آن قدْر در حرم
کآخر اثر به کودکِ در گاهواره کرد
آب است، مَهر مادر من، از چه رو فلک
تیر سه شعبه، سهم من و شیرخواره کرد؟
تا گفت سبط احمدم و پور فاطمه
ناگاه ابن سعد به لشگر، اشاره کرد
گفتا که هلهله بنمایید و کف زنید
فریادِ آن سپاه، زمین پُر شراره کرد
با یک اشارۀ دگرِ آن پلید دون
یک سو پیاده حمله و یک سو سواره کرد
با تیغ و تیر و نیزه و شمشیر و سنگ و چوب
از بس زدند بر بدنش، خون، فواره کرد
لشگر به فکر کشتنِ «مظلوم» کربلا
شه، گرم عشقبازی و زینب، نظاره کرد
-
بوسۀ تازیانه
بیگل رویت، پدر! از زندگی دل برگرفتم
دست شستم از دو عالم، چون تو را دلبر گرفتم
یاد داری قتلگه، نشناختم جسم شریفت؟
خم شدم، بابا! نشانت را ز انگشتر گرفتم
-
معراج عاشق
تا به روی نیزه، جانا! منزل و مأوا گرفتی
در کف غارتگرانی، طاقت از دلها گرفتی
دامن و آغوش ما بگْذاشتی خالیّ و رفتی
جا درون مطبخ خولیّ بیپروا گرفتی
-
قرآن ناطق
قرآن ناطقم! رُخت از من نهان مکن
بیرون توان ز جسم منِ ناتوان مکن
آرام جان من! شب دوشین ندیدمت
ای سدره جا! به مطبخ خولی، مکان مکن
-
با آل علی
باز آمد در نظر، بزمی پلید
وه! چه بزمی؟ بزم مِیْشوم یزید
بود مست بادهی کبر و غرور
خوانْد «آلالله» را اندر حضور
مظلوم کربلا
میمیرم و عطش، جگرم پارهپاره کرد
بسته به روی عترت من، راه چاره کرد
دود است، پیش چشم من این آسمان، بلی
طفلم ز اشک، دامن من، پُر ستاره کرد
گوش ار دهید، «وا عطشا»ی حریم من
از قحط آب، آب، دل سنگ خاره کرد
من نسل احمدم که ز بیداد، بر تنم
زخم آن قَدَر رسیده که نتْوان شماره کرد
بالا گرفته تشنگی آن قدْر در حرم
کآخر اثر به کودکِ در گاهواره کرد
آب است، مَهر مادر من، از چه رو فلک
تیر سه شعبه، سهم من و شیرخواره کرد؟
تا گفت سبط احمدم و پور فاطمه
ناگاه ابن سعد به لشگر، اشاره کرد
گفتا که هلهله بنمایید و کف زنید
فریادِ آن سپاه، زمین پُر شراره کرد
با یک اشارۀ دگرِ آن پلید دون
یک سو پیاده حمله و یک سو سواره کرد
با تیغ و تیر و نیزه و شمشیر و سنگ و چوب
از بس زدند بر بدنش، خون، فواره کرد
لشگر به فکر کشتنِ «مظلوم» کربلا
شه، گرم عشقبازی و زینب، نظاره کرد