مشخصات شعر

فخر تراب

چون بر تراب، جا پسر بوتراب کرد

بس فخر‌ها به عرش الهی، تراب کرد

 

لرزید عرش و غلغله در فرش شد پدید

چون بر تراب، جا پسر بوتراب کرد

 

گردون، اساس عترت حیدر به باد داد

گیتی بنای ملّت احمد، خراب کرد

 

دشمن نکرد بیم و نترسید از حساب

کاو را جفا فزون و ستم بی‌حساب کرد

 

خونش حلال کرده و آبش حرام ساخت

در محنتش درنگ و به قتلش شتاب کرد

 

با آن‌ که بود آب روان، مَهر مادرش

در حیرتم، چگونه از او منع آب کرد!

 

آن تن که آفتاب از او، نور می‌گرفت

دشمن چرا گداخته از‌ آفتاب کرد؟

 

بر کامِ خشک گشته و بر حلقِ تشنه‌اش

آخر به جای آب، عدو، خون ناب کرد

 

در این عزا ز چشمۀ چشم رسول بود

خونی که آسمان، به دل شیخ و شاب کرد

 

با هیچ آفریده روا نیست آن ‌چه خصم

با بهترین سلالۀ «ختمی ‌مآب» کرد

 

سبط نبی، پناه عجم، سیّد عرب

لب‌تشنه جان سپرد لب آب، ای عجب!

 

فخر تراب

چون بر تراب، جا پسر بوتراب کرد

بس فخر‌ها به عرش الهی، تراب کرد

 

لرزید عرش و غلغله در فرش شد پدید

چون بر تراب، جا پسر بوتراب کرد

 

گردون، اساس عترت حیدر به باد داد

گیتی بنای ملّت احمد، خراب کرد

 

دشمن نکرد بیم و نترسید از حساب

کاو را جفا فزون و ستم بی‌حساب کرد

 

خونش حلال کرده و آبش حرام ساخت

در محنتش درنگ و به قتلش شتاب کرد

 

با آن‌ که بود آب روان، مَهر مادرش

در حیرتم، چگونه از او منع آب کرد!

 

آن تن که آفتاب از او، نور می‌گرفت

دشمن چرا گداخته از‌ آفتاب کرد؟

 

بر کامِ خشک گشته و بر حلقِ تشنه‌اش

آخر به جای آب، عدو، خون ناب کرد

 

در این عزا ز چشمۀ چشم رسول بود

خونی که آسمان، به دل شیخ و شاب کرد

 

با هیچ آفریده روا نیست آن ‌چه خصم

با بهترین سلالۀ «ختمی ‌مآب» کرد

 

سبط نبی، پناه عجم، سیّد عرب

لب‌تشنه جان سپرد لب آب، ای عجب!

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×