- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۷
- بازدید: ۲۳۴۴
- شماره مطلب: ۴۳۰۷
-
چاپ
فخر تراب
چون بر تراب، جا پسر بوتراب کرد
بس فخرها به عرش الهی، تراب کرد
لرزید عرش و غلغله در فرش شد پدید
چون بر تراب، جا پسر بوتراب کرد
گردون، اساس عترت حیدر به باد داد
گیتی بنای ملّت احمد، خراب کرد
دشمن نکرد بیم و نترسید از حساب
کاو را جفا فزون و ستم بیحساب کرد
خونش حلال کرده و آبش حرام ساخت
در محنتش درنگ و به قتلش شتاب کرد
با آن که بود آب روان، مَهر مادرش
در حیرتم، چگونه از او منع آب کرد!
آن تن که آفتاب از او، نور میگرفت
دشمن چرا گداخته از آفتاب کرد؟
بر کامِ خشک گشته و بر حلقِ تشنهاش
آخر به جای آب، عدو، خون ناب کرد
در این عزا ز چشمۀ چشم رسول بود
خونی که آسمان، به دل شیخ و شاب کرد
با هیچ آفریده روا نیست آن چه خصم
با بهترین سلالۀ «ختمی مآب» کرد
سبط نبی، پناه عجم، سیّد عرب
لبتشنه جان سپرد لب آب، ای عجب!
-
محفل شوم
پیمود چون ز کوفه، جرس، راه شام را
از صبح کوفه دید توان، شامِ شام را
کمتر ز اهل کوفه نشد، جور اهل شام
شرح کدام گویم و وصف کدام را؟
-
کرّوبیان، قدّوسیان
افتاد چون گذار اسیران به قتلگاه
شد گریه تا به ماهی و شد ناله تا به ماه
هم غرقه گشت، پیکر ماهی ز سیل اشک
هم تیره گشت، آینهی مه ز دود آه
-
دو مصیبت
گفت: ای به خون تپیده! مکرّم برادرم!
کافتادهای به روی زمین، در برابرم
آیا تو آن حسین منی؟ کز شرف نمود
بر دوش خود سوار، تو را جدّ اطهرم
-
سرمایۀ حُسن
سَرور یازدهم کز همه نقص، او بری است
قبلۀ ما، حسن بن علی عسکری است
رایج از همّت او، قاعدۀ جعفری است
مدّت دولت او، گر چه کنون، اسپری است
لیک در جمله عوالم، متصرّف بُوَدا
جان ز حرمان حضورش، متأسّف بُوَدا
فخر تراب
چون بر تراب، جا پسر بوتراب کرد
بس فخرها به عرش الهی، تراب کرد
لرزید عرش و غلغله در فرش شد پدید
چون بر تراب، جا پسر بوتراب کرد
گردون، اساس عترت حیدر به باد داد
گیتی بنای ملّت احمد، خراب کرد
دشمن نکرد بیم و نترسید از حساب
کاو را جفا فزون و ستم بیحساب کرد
خونش حلال کرده و آبش حرام ساخت
در محنتش درنگ و به قتلش شتاب کرد
با آن که بود آب روان، مَهر مادرش
در حیرتم، چگونه از او منع آب کرد!
آن تن که آفتاب از او، نور میگرفت
دشمن چرا گداخته از آفتاب کرد؟
بر کامِ خشک گشته و بر حلقِ تشنهاش
آخر به جای آب، عدو، خون ناب کرد
در این عزا ز چشمۀ چشم رسول بود
خونی که آسمان، به دل شیخ و شاب کرد
با هیچ آفریده روا نیست آن چه خصم
با بهترین سلالۀ «ختمی مآب» کرد
سبط نبی، پناه عجم، سیّد عرب
لبتشنه جان سپرد لب آب، ای عجب!