- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۷
- بازدید: ۱۰۵۷
- شماره مطلب: ۴۳۰۳
-
چاپ
غریب صحرای بلا
ای شهیدی که جدا سر ز قفا شد ز تنت!
وی غریبی که به صحرای بلا، شد وطنت!
ننمود از غم خود، ناله به دوران، ایّوب
یاد میکرد دمی گر غم و رنج و مِحَنت
کرد یعقوب فراموش ز یوسف، روزی
که چو اکبر، گلی افتاد به خاک از چمنت
به جز از آب، چه کردی طلب؟ ای شاه! که خصم
کُشدت تشنه و گوشی ندهد بر سخنت
به تو، ای تشنه! نداد آب، مگر خصم ندید؟
کز عطش، دود رَوَد جای نفس از دهنت
بود تقصیر تو، شاها! چه؟ که بعد از کشتن
نرم سازند ز ضرب سُم مرکب، بدنت
بر تو، ای یوسف گمگشته! ز ضرب سُم اسب
تن کجا مانْد؟ که گویند چه شد پیرهنت
ای سلیمان زمان! کی بُوَد این ظلم روا؟
بهر انگشتری، انگشت بُرَد اهرمنت
کفنی کاش در آن دشت بُدی زینب را!
تا که از راه محبّت بنمودی کفنت
شد قبا، پیرهن صبر به تن، «جودی» را
تا ز تن کرد برون، خصم لعین، پیرهنت
-
بپرس حال رباب
چرا به خاک فتاده، تن مطهّر تو؟
جدا نموده که ای شهریار من! سر تو؟
ز هیچ باب نپرسی چرا ز حال رباب؟
که هست خادمهای، یا حسین! بر در تو
-
نقد جان
پس از تو، جان برادر! چه رنجها که کشیدم
چه شهرها که نگشتم، چه کوچهها که ندیدم
به سختجانی خود آن قَدَر نبود گمانم
که بیتو، زنده ز دشت بلا، به شام رسیدم
-
داغ غمت
رفتم من و هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهی خواهر نمیرود
برخیز تا رویم، برادر! که خواهرت
تنها به سوی روضهی مادر نمیرود
-
تاب اسیری
اندر سریر ناز، تو خوش آرمیدهای
شادی از آن که رأس حسین را بریدهای
مسرور و شاد و خرّم و خندان به روی تخت
بنْشین کنون که خوب به مطلب رسیدهای
غریب صحرای بلا
ای شهیدی که جدا سر ز قفا شد ز تنت!
وی غریبی که به صحرای بلا، شد وطنت!
ننمود از غم خود، ناله به دوران، ایّوب
یاد میکرد دمی گر غم و رنج و مِحَنت
کرد یعقوب فراموش ز یوسف، روزی
که چو اکبر، گلی افتاد به خاک از چمنت
به جز از آب، چه کردی طلب؟ ای شاه! که خصم
کُشدت تشنه و گوشی ندهد بر سخنت
به تو، ای تشنه! نداد آب، مگر خصم ندید؟
کز عطش، دود رَوَد جای نفس از دهنت
بود تقصیر تو، شاها! چه؟ که بعد از کشتن
نرم سازند ز ضرب سُم مرکب، بدنت
بر تو، ای یوسف گمگشته! ز ضرب سُم اسب
تن کجا مانْد؟ که گویند چه شد پیرهنت
ای سلیمان زمان! کی بُوَد این ظلم روا؟
بهر انگشتری، انگشت بُرَد اهرمنت
کفنی کاش در آن دشت بُدی زینب را!
تا که از راه محبّت بنمودی کفنت
شد قبا، پیرهن صبر به تن، «جودی» را
تا ز تن کرد برون، خصم لعین، پیرهنت